ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

آقا ارشیا تولد دعوت شده.......

سلام  خوشگل مامان  عسل مامان هفته قبل چهارشنبه تولد دعوت شده بودی ماجرا از این قرار بود که یکی از شاگردهای باشگاه کارت دعوت تولدش داده بود به بابایی که شما رو برای تولدش دعوت کرده بود فدات بشم من که دیگه برای خودت مرد شدی و شخصا تولد دعوتت میکنن ........ چون کسی رو نمیشناختم تو رفتن شک و تردید داشتم ولی چون بابایی گفته بود بیشتر بچه ها هستند و تعدادی از بچه های باشگاه هم دعوت شدن گفتم با حضور بچه ها بهت خوش میگذره و تصمیم گرفتم ببرمت ...... آماده شدیم و ساعت پنج و نیم رسیدم منزل امیر مهدی کسی که تولدش بود ........ حسابی بهت خوش گذشت کلی با بچه ها بازی کردی بیشتر از اینکه جشن تولد باشه جشن بازی خنده و شادی سروصد...
28 ارديبهشت 1393

جمعه هایی که گذشت.......

سلام نفس مامان و بابا   از وقتی که مریض شدم تا همین هفته پیش یا بیمارستان بودم یا خونه در حال استراحت دیگه خسته شده بودم و کلافه منم که عادت به یه جا نشستن ندارم و باید همش در حال فعالیت باشم  دیگه حسابی کلافه تا اینکه دوشنبه بخیه هام کشیدم  و جمعه نوزدهم (19 / 2/) رفتیم باغ بابا بزرگ البته مامانم روز قبلش گفته بود که میرن باغ و ما هم اگه تونستیم بریم و از اونجایی که شما صبحها دیر از خواب بیدار میشی مامانم اینا صبح زود میرن تا شما از خواب بیدار بشی و آماده بشیم بریم ظهر شده ...... دیگه ظهر رفتیم باغ و تا غروب اونجا بودیم به شما که خیلی خوش میگذره و حسابی بازی میکنی و دیگه مامان نمیشناسی از بس از ای...
27 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک

سه شنبه 23 /2/ اردیبهشت ماه ولادت حضرت علی و روز پدر مبارک این روز عزیز به همه پدرای دنیا و همسر عزیزم و پدر صبورم تبریک میگم و امیدوارم شادی و سلامتی همیشه مهمون دلهاتون باشه ارشیا همراه دوتا پدربزرگهای مهربونش (ارشیا و پدر بابایی در عکس بالا) و عکس پایین ارشیا و پدر مامانی صبح بعد از خوردن صبحانه  ارشیا و بابایی رفتن دیدن پدربزرگش (پدر بابایی)البته مامانی کیک پخته بود کیک دادم دست پسرم ارشیا و گفتم ببره برای پدر بزرگش و پدر و پسر رفتن دیدن پدر بزرگ و به بابایی هم دوربین دادم و گفتم یه عکس یادگاری از ارشیا و پدرش بندازه و همین عکس بالایی مربوط به همون روزه ...... بعدش رفتیم امامزاده...
26 ارديبهشت 1393

مامان فرانک تو مسابقه آشپزی اول شد........

سلام دوردونه مامان میدونی که خیلی دوست دارم تو اسفند ماه شنیدم یه مسابقه آشپزی از طرف معاونت شهرداری منطقه و معاونت صنایع غذایی برگزار خواهد شد و از مادران عزیز دعوت شده تا تو این مسابقه شرکت کنند و مسابقه شامل هر نوع خوراکی خانگی از جمله غذاهای ایرانی و غیر ایرانی و انواع دسر و کیک و شیرینی و........... هر نوع غذایی که پخت خانگی داشته باشد هدف هم ترویج سنتهای ایرانی و غذاهای سالم و مفید که دستپخت مامانای عزیز باشه و بتونیم بچه ها رو به خوردن غذاهای متنوع تشویق کنیم ضمن اینکه سالمتر و مفیدتر و از فست فودها کمتر استفاده بشه...... منم فقط به خاطر حضور جمعی این کار و آشنا شدن با مامانای باسلیقه و آشنایی با انواع خو...
24 ارديبهشت 1393

ارشیا و کاردستیهاش........

سلام به پسر مهربونم و همه دوستای عزیزم   متاسفانه نتونستم  امسال هم روز مادر و هم روز معلم به همه مامانی عزیز و دوست داشتنی و روز معلم به معلمهای زحمتکش و مهربون تبریک بگم به خاطر بیماریم هر دو گروه از بهترینها هستند و میگم که همیشه سلامت و شاد باشین ..... این آرزوی قلبیمون     و ما همیشه مدیون زحماتتون هستیم و هرگز فراموشتون نمیکنیم........... از اونجایی که گل پسرم کار دستی دوست داره چند تا از هنرهای پسرم میزارم تا وقتی بزرگ شد خودش ببینه چقدر قشنگ و تمیز کاردستی درست میکنه........   اینم نتیجه این همه قیچی کردن و چسب زدنها بد نشدها می...
21 ارديبهشت 1393

مامانم خیلی دوست دارممممممم.....

سلام به همه دوستای عزیزم و مخصوصا پسرم ارشیای نازنینم که همه دنیای من و به عشق اون  که نفس میکشم....... این جمله ( مامانم خیلی دوست دارم  ) زیاد   از زبون پسر گلم شنیدم که تو این مدت خیلی بهم انرژی داده و کمکم کرده بتونم شرایط جسمی و روحیم بهتر از قبل بشه دلم نمیخواد از روزهای بد این چند روزه بنویسم اما نوشتن خاطرات یعنی همه چی با هم شادی و غم و غصه و ناراحتی....... چند وقتی بود حالم زیاد خوب نبود و دائم در حال دکتر رفتن بودم و هیچ کس هم به خوبی نمیتونست تشخیص بده مشکلم چیه ولی متاسفانه با داروهای مسکن دردم تسکین پیدا میکرد و دوباره چند روز بعد شروع میشد تا اینکه دیگه فابل تحمل نبود و برامون عجیب که چرا خوب نمیشم تا ا...
15 ارديبهشت 1393

نوروز 93 و سفر به مشهد

سلام به شاهزاده دلم ، پسر خوشگلم،  ارشیا عزیزم چند وقتی بود که برنامه ریزی میکردیم که تو سفرهامون مشهد هم بریم و از اونجایی که بابایی خیلی کار داشت برنامه ریزیمون جور نمیشد و یا به قول قدیمیا قسمت نمیشه بریم تا اینکه عید امسال برنامه هامون جور شد و چند روزی رفتیم مشهد و باید از مامان و بابام بابت این سفر تشکر کنم چون اگه برنامه ریزیهای اونا نبود فکر نمیکنم بازم موفق میشدیم بریم ولی خدا روشکر همه چیز با کمک مادرم و پدرم به سفری خوب و عالی تبدیل شد وهمگی با هم با خواهرم وهمسرش و دختر گلش از ششم فروردین تا دهم فروردین ماه رفتیم و برگشتیم و خیلی خوش گذشت و هوا هم از شانس ما تقریبا خوب بود و تا اونجایی که امکان داشت از فرصتها برای ...
2 ارديبهشت 1393

عکسهای سیزده بدر

امسال هم مثل هر سال سیزده بدر همگی با خانواده خودم مامان و بابام و خواهرم و برادرم اینا رفتیم باغ...... صبح زود راه افتادیم تا تو ترافیک نمونیم و فتیم با مامانم و بابام باغ صبحانه هم همونجا خوردیم ..... بعدش خواهرم اینا اومدن و برادرم و چند تا از دوستاش هم ظهر اومدن خیلی خوش گذشت ناهار خوردیم و تا غروب اونجا بودیم موقع برگشت هم رفتیم خونه مامانم اینا با خواهرم وتا ساعت یک نیمه شب پیش مامانم اینا بودیم و بعد هم اومدیم خونه  به پسرم ارشیا که خیلی خوش گذشته بود بعد از مدتها رفته بودیم طبیعت گردی به قول خودش با وجود زمستون و سرما که نمیشد بریم از طبیعت استفاده کنیم هر چند که همه جمعها سه تایی میرفتیم بیرون و میگشتیم ولی...
28 فروردين 1393