میریم به استقبال بهار
تو خونه ما همه چیز رنگ و بوی بهار و به خودش گرفته بوی عشق تمام فضای خونه رو پر کرده بوی نفسهای دو تا پرنده نازو دوست داشتنی که تو هر شرایطی به مامان خونه همکاری میدن و چقدر لذت بخشه وقتی همسر مهربونت و پسر قند ونباتت هر روز به جای کمک کردن کلی بهت انرزی دوباره میده تا تمام خرابکاریهاش جمع و جور کنی هر چی که هست برای مامان فرانک زیباست و اصلا از این بابت خسته نمیشه وقتی بعد هر خرابکاری میگی عشقم،نفسم،حواسم نبود دیگه مامانی مجبور میشه به جای داد زدن بخورتت اون موقع است که همه خستگیها از یادم میره برای استقبال از بهارو زیبایی هاش چند روز بیشتر به روزهای پایانی سال...