ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

ارشیا جان در سواحل آبی دریای خزر

سلام رویای شیرین مامان تو این ماه دو تا سفر کوتاه اما به یاد موندنی داشتیم تو این پست میخام سفر اولمون به شمال برات بنویسم (نهم و دهم و یازدهم مرداد)سه روز رفتیم شمال....    خاله فرانک(یکی از دوستای قدیمی و صمیمی مامان)روز قبل زنگ زد که اگه موافقین چهار شنبه بریم شمال من و بابایی با همفکری و یه تصمیم سریع هماهنگیهای لازم انجام شد و قرار شد بریم و چه خوب شد رفتیم خیلی خوش گذشت و از همه مهمتر هوا فوق العاده عالی و دلچسب بود مخصوصا به تو پسر گلم خیلی خوش گذشته بود از رفتارت و حال و هوای خوبی که داشتی میشد فهمید که چه کیفی میکنی مخصوصا با مه تا جون که بهش آجی مه تا میگی حسابی خوش گذروندی عزیز دلم صبح چه...
23 مرداد 1392

شازده کوچولو در سرزمین رویای کودکان

سلام تنها بهونه زندگی مامان س ال گذشته شما رو دو بار بردم پارک سر پوشیده که تو شهرمون با اسامی مختلف وجود داره ولی اصلا خوشت نیومد و استقبال نکردی منم برای اینکه اذیت نشی دیگه نبردمت امسال تو همین ایام ماه مبارک رمضان با خاله فرزانه برنامه ریزی کردیم یه روز شما و آرین جون بردیم سرزمین رویای کودکان در جهانشهر البته چون آرین جون چندین دفعه رفته بود و از اونجا خوشش اومده بود منم به بهونه حضور آرین تصمیم گرفتم شما رو دوباره ببرم شاید دیگه احساس ترس نداشته باشی و خوشت بیاد قرار شد همدیگرو ساعت ٧ بعدظهر داخل پارک ببینیم من و شما چند دقیقه ای زودتر رسیدیم همین که وارد شدیم مثل همیشه اومدی تو بغلم دیگه پایین نیومدی منم ک...
14 مرداد 1392

برای پسرم که همه زندگیم

اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم..... اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم.... به جای اینکه انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم در کنارش انگشتهایم را در رنگ فرو میبردم و نقاشی میکردم اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای غلط گیری به فکر ایجاد ارتباط بیشتر می بودم بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم.... سعی میکردم درباره اش کمتر بدانم... اما بیشتر به او توجه کنم.... به جای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین میکردم... از جدی بازی کردن دست بر میداشتم.... در مزارع بیشتر می دویدم...
13 مرداد 1392
1