ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

سفر شمااااااااااااااااااااااال.....

سلام به پسر گلم و دوستای نازنینم ببخشید تو این هفته نتونستم بیام یه سری بهت بزنم  وخاطراتت ثبت کنم قند عسلم...... تقریبا میشه گفت دو هفته پیش (14و 15و 16...... خرداد) با خاله نازی اینا و مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتیم شمال...... قرار بود بریم نوشهر ...... سفر سه روزه خوبی بود هوا هم عالی بود البته یه کم سرد..... به جز شلوغی راه بقیه چیزها خوب بود مخصوصا وقتی کنار خانوادتم که باشی بیشتر احساس راحتی میکنی و بیشتر بهت خوش میگذره........ چهارشنبه تا بعدظهر بارون میومد و نشد بریم دریا و هوا هم خیلی دلچسب شده بود  و یه کمی هم سرد بعدظهر که بارون بند اومد رفتیم شهر یه چرخی زدیم و رفتیم بازار ...
25 خرداد 1393

دلبندمممممممممم دوست دارم......

دلبندم ........ پسرم .........   وقتی تو را دارم خوشبختریینم....... میدونی 44 ماهه شدی.... مبارکت باشه میگویند عشق خدا به همه یکسان است ولی من میگویم مرا بیشتر از همه دوست دارد وگرنه به همه یکی مثل تو میداد     ...
11 خرداد 1393

برای پسرم که همه زندگیم.....

نه تو میمانی نه اندوه ... و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ... لحظه ها عریانند ... به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه نه ,آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی.. آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه ی دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف بسته های فردا همه  ای کاش ای کاش ظرف این لحظه ولیکن خالی است ... ساحت سینه برای جه کسی خواهد بود؟ غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن تا خدا یک رگ گردن...
9 خرداد 1393

یه جمعه دیگه و باغ بابا بزرگ

این هفته هم جمعه رفتیم باغ بابا بزرگ مثل جمعه های قبل........   مثل همیشه مادر و پدرم صبح رفتن باغ و قرار بود ما و خاله نازی هم بریم پیششون و از اونجایی که شما صبحها دیر از خواب بیدار میشی و بابایی هم تا ظهر کار داشت باید میرفت سالن مسابقات و باشگاه ما ظهر رفتیم....... ما آماده شدیم و شما هم یه کم صبحانه خوردی و بابایی اومد و رفتیم باغ پیش بقیه و آخر شب هم  برگشتیم  چون اینروزا هوا ابریه  برای همین هوا فوق العاده عالی بود واقعا دلچسب و دلپذبر بود به قول ارشیا....... واقعا خوش گذشت هوا هم کولاک کرده بود و یه روز رویایی برامون به وجود آورده بود من که کلی انرژی گرفتم.......... راستی تو پستهای قبلی...
4 خرداد 1393

آقا ارشیا تولد دعوت شده.......

سلام  خوشگل مامان  عسل مامان هفته قبل چهارشنبه تولد دعوت شده بودی ماجرا از این قرار بود که یکی از شاگردهای باشگاه کارت دعوت تولدش داده بود به بابایی که شما رو برای تولدش دعوت کرده بود فدات بشم من که دیگه برای خودت مرد شدی و شخصا تولد دعوتت میکنن ........ چون کسی رو نمیشناختم تو رفتن شک و تردید داشتم ولی چون بابایی گفته بود بیشتر بچه ها هستند و تعدادی از بچه های باشگاه هم دعوت شدن گفتم با حضور بچه ها بهت خوش میگذره و تصمیم گرفتم ببرمت ...... آماده شدیم و ساعت پنج و نیم رسیدم منزل امیر مهدی کسی که تولدش بود ........ حسابی بهت خوش گذشت کلی با بچه ها بازی کردی بیشتر از اینکه جشن تولد باشه جشن بازی خنده و شادی سروصد...
28 ارديبهشت 1393

جمعه هایی که گذشت.......

سلام نفس مامان و بابا   از وقتی که مریض شدم تا همین هفته پیش یا بیمارستان بودم یا خونه در حال استراحت دیگه خسته شده بودم و کلافه منم که عادت به یه جا نشستن ندارم و باید همش در حال فعالیت باشم  دیگه حسابی کلافه تا اینکه دوشنبه بخیه هام کشیدم  و جمعه نوزدهم (19 / 2/) رفتیم باغ بابا بزرگ البته مامانم روز قبلش گفته بود که میرن باغ و ما هم اگه تونستیم بریم و از اونجایی که شما صبحها دیر از خواب بیدار میشی مامانم اینا صبح زود میرن تا شما از خواب بیدار بشی و آماده بشیم بریم ظهر شده ...... دیگه ظهر رفتیم باغ و تا غروب اونجا بودیم به شما که خیلی خوش میگذره و حسابی بازی میکنی و دیگه مامان نمیشناسی از بس از ای...
27 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک

سه شنبه 23 /2/ اردیبهشت ماه ولادت حضرت علی و روز پدر مبارک این روز عزیز به همه پدرای دنیا و همسر عزیزم و پدر صبورم تبریک میگم و امیدوارم شادی و سلامتی همیشه مهمون دلهاتون باشه ارشیا همراه دوتا پدربزرگهای مهربونش (ارشیا و پدر بابایی در عکس بالا) و عکس پایین ارشیا و پدر مامانی صبح بعد از خوردن صبحانه  ارشیا و بابایی رفتن دیدن پدربزرگش (پدر بابایی)البته مامانی کیک پخته بود کیک دادم دست پسرم ارشیا و گفتم ببره برای پدر بزرگش و پدر و پسر رفتن دیدن پدر بزرگ و به بابایی هم دوربین دادم و گفتم یه عکس یادگاری از ارشیا و پدرش بندازه و همین عکس بالایی مربوط به همون روزه ...... بعدش رفتیم امامزاده...
26 ارديبهشت 1393
1