ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

نوروز 93

1393/1/27 18:25
نویسنده : مامان فرانک
261 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به گل پسرمممممممممممم

قند عسلممممممممممممممم

 

امروز تصمیم داشتم عکسهای مسافرتمون که عید امسال رفتیم برات بزارم که یادم افتاد چند تا عکس از عید مونده نذاشتم .........

این دو تا عکس پایینی مربوط میشه به جشن پایان سال تو باشگاه  چون آخرین روز باشگاه بود و بابایی هر سال جشن پایان سال میگیره و من و شما هم میریم ولی چون امسال بزرگتر شده بودی بیشتر متوجه برنامه ها میشدی و با بچه ها کلی بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت و از اونجایی که پسر استاد هم بودی بیچاره بچه ها جرات نداشتن بهت حرفی بزنن و هر کاری که دوست داشتی انجام میدادی البته کارهای آزار دهنده انجام نمیدادی پسر خوبی بودی ولی خب بابا هم حساس حتی یه کوچولو هم دوست نداشت اذیت کنی ولی نیتت اذیت نبود بیشتر دوست داشتنی با بچه ها بازی کنی چون بچه ها هم متوجه منظورت میشدن هر کاری که میگفتی اونا انجام میدادن .......البته بیشتر فیلم گرفتم چون مراسمشون خیلی قشنگ و جالب بود هر کدوم از بچه های باشگاه برنامه های خوبی اجرا کردن از جمله سنتور زدن پیانو اجرا کردن و خیلی برنامه های دیگه به تو هم حسابی خوش گذشته بود برنامشون از ساعت ٦ بود تا تقریبا ٩ شب طول کشید ........راستی یادم رفت بگم خانواده های بچه ها هم تو جشن حضور داشتند 

این عکسم مربوط میشه به چهارشنبه سوری که البته تو این سه سال به جز خونه مامانم چهارشنبه سوری جایی نمیریم خونه هستیم چون من خیلی میترسم که آسیب ببینی......... قبلنا من و بابایی خیلی جاها میرفتیم و خیلی هم بهمون خوش میگذشت شب چهار شنبه سوری ولی از وقتی که تو اومدی ترجیح میدیم خونه باشیم تا شما اذیت نشی

تمام روز خونه بودیم و من کارهای خونه رو انجام میدادم و بابا هم بعدظهر اومد خونه و تا شب سه تایی پیش هم بودیم و بابا کلی باهات بازی کرد و جاتون خالی شب سبزی پلو با ماهی گذاشتم و وقتی یواش یواش صدای انفجار زیاد میشد معلوم بود که همه ریختن تو خیابون و تو هم از این همه صدا اظهار ناراحتی میکردی و از این همه سرو صدا خوشت نمیومد وقتی بیشتر کارام انجام شد برای چند دقیقه ای بردمت بیرون جلوی در خونمون که همه جمع بودن تو کوچه البته ما با کسی رفت و آمد نداریم و هیچ کدوم از همسایه هامون نمیشناسم یه کم جلوی خونه ایستادیم و شما متعجب از روشن کردن آتیش و سر و صدا و زدن ترقه و سایل آتیش بازی همینطور با تعجب نگاه میکردی و منم به کم از چهارشنبه سوری برات حرف زدم و گفتم چیه و مردم چیکار میکنن هر کاری کردم کنار آتیش بایستی تا ازت عکس بندازم قبول نکردی و میترسیدی ......

امسال هم عید با همه خوبیهاش به پایان رسید و امیدوارم برای همه سالی پر از عشق و زندگی و سلامتی و شادی و پر از پول باشه......... برای ما هم همینطور

منم صبح از خواب بیدار شدما به کارام رسیدم و ناهار خوشمزه به قول ارشیا درست کردم چون هیچ وقت ناهار سه تایی کنار هم نیستیم  دوروبر ساعت یازده رفتیم امامزاده سر خاک مامان بابایی و بعد یه کم خرید داشتیم اونا رو انجام دادیم و برگشتیم خونه بعد از خوردن ناهار شما خوابیدی و منم بقیه کارامو کردم و هفت سینم چیدم و بعدظهر که از خواب بیدار شدی دیگه کاری نداشتم و بابایی هم که بیرون کار داشت یه چند ساعتی رفت و کاراش انجام داد و برکشت خونه و هر سه پای برنامه های تلویزیون نشستیم تا موقع سال تحویل

ساعت بیست و بیست و هفت دقیقه و هفت ثانیه  روز پنجشنبه بیست و نه اسفند ماه

اینم از هفت سین امسالمون

اینم ارشیا پسر ناز مامانش آماده برای رفتن به مهمونی.......

روزهای خوبی رو گذروندیم پسر گل مامان همه رفتاراش خوب و قابل قبول بود و تو مهمونی رفتن و مهمون اومدن با من و پدرش همکاری میکرد و اصلا اذیتمون نکرد ضمنا یه چیزی که یادم رفت بگم تمام شیرینیها و شکلاتهای عیدمون سلیقه ارشیا بود وقتی یه روز سه تایی رفتیم تا خرید خوراکیهای عید انجام بدیم پسرم نظرش میگفت با کلی ذوق که این بخریم این بهتره...... و من و پدرش هم بهم نگاه میکردیم که چطوره انتخابش و با لبخند اعلام میکردیم موافقیم و سلیقش خوب و به فروشنده میگفتیم همینی که پسرمون گفت  خلاصه که همه چیز با سلیقه و انتخاب شما خریداری شد ولی خودمونیم مامان خوش سلیقه ای یا

یه چیز مهمتر اینکه از مهمونای عزیزمون هم ارشیا پذیرایی میکرد شیرینی و شکلاتهامون ارشیا دونه دونه و به ترتیب خودش از مامانی میگرفت و به مهمونا تعارف میکرد خیلی با متانت و قشنگ که من یکی کلی لذت میبردم........ خیلی دوست دارم نفس زندگیم.......

اینم ارشیا و دوتا دایی های عزیزش.....

اینم عیدیت +کارت پستال که رسم هر سالمون +یه مقدار پول نقد از طرف مامان و بابا

به چه تشبیه کنم نام تو را

به بهار؟

با به زلالی آبی دریا؟

ساده تر بگویم

تو.........

تمامیت احساس منی.........

 

Цветочная композиция 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
28 فروردین 93 16:04
سلام عزیزم ببخشید من نمیدونستم شما منو لینک کردین ببخشید چشم همین الان با افتخار لینکتون میکنم
زهره مامان مرسانا
29 فروردین 93 2:57
حامده(مامان امیرمحمد)
29 فروردین 93 11:57
امیدوارم بهت خوش گذشته باشه روزمادررابه شما مادردلسوز تبریک میگم
مامان فرانک
پاسخ
ممنون عزیزممنم به شما مادر مهربون تبریک میگم
مریم(مامان کیان)
30 فروردین 93 13:24
عزیز دلم معلومه خیلی پسر مودبیه
مامان فرانک
پاسخ
ای میشه یه جورایی ازش راضی بود
مامان آیلا
31 فروردین 93 11:34
ان شااله که سال پر خیر و برکتی داشته باشید . به به پسرمون رزمی کار هم که هست موفق باشی استاد کوچولو
مامان فرانک
پاسخ
ممنون عزیزم
nira
1 اردیبهشت 93 0:23
نگاش کن فسقلی رو، چه لباسش هم بهش می یاد رزمی کار کوچولو خدا حفظت کنه
مامان فرانک
پاسخ
مرسی عزیزملطف دارین