ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

سفر شمااااااااااااااااااااااال.....

1393/3/25 15:16
نویسنده : مامان فرانک
475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر گلم و دوستای نازنینم

ببخشید تو این هفته نتونستم بیام یه سری بهت بزنم  وخاطراتت ثبت کنم قند عسلم......بوسبوس

تقریبا میشه گفت دو هفته پیش (14و 15و 16...... خرداد) با خاله نازی اینا و مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتیم شمال......

قرار بود بریم نوشهر ...... سفر سه روزه خوبی بود هوا هم عالی بود البته یه کم سرد..... به جز شلوغی راه بقیه چیزها خوب بود مخصوصا وقتی کنار خانوادتم که باشی بیشتر احساس راحتی میکنی و بیشتر بهت خوش میگذره........محبتمحبت

چهارشنبه تا بعدظهر بارون میومد و نشد بریم دریا و هوا هم خیلی دلچسب شده بود  و یه کمی هم سرد بعدظهر که بارون بند اومد رفتیم شهر یه چرخی زدیم و رفتیم بازار ماهی فروشها ماهی خریدیم و برگشتیم ویلا برای شب ماهی کباب کردیم جاتون خالی خیلی مزه داد .........خوشمزه

پنجشنبه صبح با یه هوای عالیتر از خواب بیدار شدیم و اونقدر رویایی بود هوا که تصمیم گرفتیم بریم رامسر چیزهایی که لازم داشتیم برداشتیم و راه افتادیم به سمت رامسر ..... البته اینم بگم دریا موج داشت و هنوز آروم نشده بود و نمیشد بری شنا یه جورایی خطرناک بود ........ تو مسیر سمت عباس آباد برای یه ساعتی رفتیم کنار ساحل  شما یه کم به قول خودت آب بازی کردی و چند تا عکس گرفتیم و یه چایی خوردیم و دوباره راه افتادیم به طرف رامسر

اولش رفتیم سمت آبگرم رامسر و بعدش رفتیم جنگلهای دوهزار رامسر..........تا غروب رامسر بودیم و وقتی برگشتیم نوشهر سمت ویلا ساعت دوازده شب بود ........

جمعه هم تا ظهر یه گشتی زدیم یه چیزایی خریدیم و یواش یواش راه افتادیم به طرف کرج چون میدونستیم ترافیک میشه و  جاده شلوغ ...........  شب رسیدیم خونه.......

کلا سفر خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت جای همتون خالی............

از اینکه دریا نرفتیم ناراحت بودی و یه کم گریه کردی ولی واقعا دریا نا آروم بود و موجهای بدی داشت و خطرناک..........ولی خودم دلم برات سوخت چون با چه عشقی  از روز قبلش لحظه شماری میکردی که آخ جون میخوایم بریم دریا کلی هم اسباب بازی برداشتی که اونجا بازی کنی و همشون بدون اینکه استفاده کنی برگردوندیم خونه ........

یکی دیگه از چیزهایی که تو سفر شمال همیشه اتفاق میوفته این که همیشه خوابی ......از نوزادی وقتی میرفتیم  شمال آب و هوای شمال باعث میشه بیشتر وقتا بخوابی ایندفعه هم که رفتیم دقیقا همینطوری بود شبها زود میخوابیدی و تو طول روزم میخوابیدی حالا اگه خونه باشیم به زور باید بخوابی.......

 

 

بقیه در ادامه مطلب

 

اینحا هم بازار ماهی فروشهاست که حسابی ذوق کرده بودی از دیدن این همه ماهی و از ذوقت جیغ میزدی و هیجانی شده بودی برات خیلی تازگی داشت این همه ماهی یه جا جمع شدن ........

پسندها (7)

نظرات (7)

مریم(مامان کیان)
25 خرداد 93 22:56
وای خوش به حالتون شمال الان هواش عالیه.... همیشه به گردش دوست خوبمارشی عزیزم مثل همیشه آقا و با کلاسه
مامان آیلا
29 خرداد 93 10:13
به به همیشه به سفر و خوشی . ان شا اله سفر بعدی تو دریا می پری و حسابی شنا می کنی
مامان فرانک
پاسخ
ممنون دوست خوبم
مریم(مامان کیان)
29 خرداد 93 16:04
فرانک جون خوشحالم کردی در مورد نقاشی هاش نظر دادی اگه عیب و ایرادی هم به نظرت رسید بگو خوشحال میشم
مامان فرانک
پاسخ
با کمال میل عزیزم
حامده(مامان امیر محمد)
31 خرداد 93 9:19
هوای شمال خیلی خوب بود همیشه به شادی خوش بگذرهعکسهات هم خیلی قشنگ شده
مامان فرانک
پاسخ
ممنون عزیزممممممم
نیرا
1 تیر 93 10:35
خوش باشین همیشه فرانک جون احساس می کنم ارشیا نسبت به سنش خیلی فهمیده و عاقل تره، یعنی از عکساش این طوری برداشت می کنم ، درسته؟؟؟ بوس واسه گل پسر اقا
مامان فرانک
پاسخ
آره عزیزم میشه گفت همینطوریه.......
مامان ایدین
4 تیر 93 6:32
مرسی به ما سر میزنین مثل همیشه عکسای خوشکلی داری
ژاله
9 تیر 93 0:02
به به همیشه به گردش خوش باشین