ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

تابستون گرم و روزهای شیرین ما

1393/4/25 16:20
نویسنده : مامان فرانک
315 بازدید
اشتراک گذاری

هوا خیلی گرم شده و صبر و تحمل ما رو هم کم کرده و گرمی هوا تو رفت وآمدها و خیلی چیزهای دیگه تاثیر گذاشته و ترجیحا زمان زیادی رو تو خونه میگذرونیم از طرف دیگه ماه مبارک رمضان هم هست و روزه گرفتن هم بیشتر وقت و زمان تحت تاثیر خودش قرار داده یعنی زمانی که میتونی از خونه بیای بیرون به هر دلیلی درست موقع اذان و زمان افطار تا حدودی محدودیت زمانی پیدا میکنیم.........

این پست مربوط میشه به یه عالمه مطالب پراکنده از مطالب و عکسهای مختلف از این روزهای ما یا در واقع تابستون گرم ما از این طرف و اون طرف......

این عکس کیک تولد مامان به سلیقه پسرم  ...... روز تولدم با دایی حمید رفتیم کیک بخریم برای تولدم که به خاطر توت فرنگیهای روی کیک گیر دادی فقط فقط باید این بخریم منم برای اینکه ناراحت نشی و به خاطر دل مهربونت خریدمش بعد رفتیم خونه مامانم اونجا که خیلی بهت خوش میگذره و حسابی کیف میکنی  و طبق معمول تولد من بود ولی مامانم مثل همیشه افتاد تو زحمت شام درست کردن و...........  و تا شب اونجا بودیم که آخر شبم بابایی اومد پیشمون و بعدش برگشتیم خونه

اینم دایی حمید و ارشیا گلم......

وقتی قرار با دایی رضا عکس بندازی اونقدر دو تایی تون شیطونی میکنین که یه دونه عکس خوشگلم نمیندازین اون روزم وقتی میخواستم ازتون عکس بگیرم اونقدر خندیدین و شیطونی کردین تو اون همه عکس همین یه دونه خوب شد چاره ای نیست باید عکس زشتتون تحمل کنیم.....

یه سری هم به ادامه مطلب بزنید

این عکسها مربوط میشه به شب تولدم که رفته بودیم بیرون و بعد از اون هم رفتیم پیتزا دی .......

اینم کادوی تولد مامان.......

وقتی میخوام تو خونه کاری انجام بدم یا آشپزی کنم تو هم میای کمکم البته با درخواست و خواهش خودت از کمک کردن تو خونه به من خیلی خوشت میاد و لذت میبری کلا عاشق کمک کردنی  و با میل و رغبت هر کاری انجام میدی حتی گاهی وقتها خودم ازت میخوام کمکم کنی مثل بردن غذا یا سر سفره یا سر میز و ............یا جارو کشیدن یا گردگیری و............... ترجیح میدی پیش من باشی تا اینکه خودت بازی کنی(البته همیشه نه گاهی وقتها هم تو حس بازی کردنی و سراغی از من نمیگیری یا داری کارتون مورد علاقت میبینی) و چون میدونی بهت اجازه میدم کمکم کنی بیشتر دوست داری کمک کنی تا بازی هر چند کمک کردن به من یه جور بازی به حساب میاد برای تو ولی فقط کار من زیاد میکنی و یه کمم خرابکاری و شیطنت و ...........

یه روز که داشتم سیب زمینی برات سرخ میکردم مثل همیشه اومدی تو آشپزخونه و گفتی میخوای منم بهت کمک کنم منم که نه بهت نمیگم زود رفتی صندلیت آوردی و شروع کردی به هم زدن ...........موقع حلوا درست کردن یا ژله یا لازانیا درست کردن هم همیشه بهم کمک میکنی.........

و اما بازیهایی که انجام میدی.........

هر بازی برای سرگرم کردن خودت انجام میدی فقط به یه بازی اکتفا نمیکنی از هر چیز کوچیکی برای سرگرم کردن خودت استفاده میکنی شده با یه توپ یا یه بادکنک کوچیک ......... ولی به کوچولو عاشق تفنگ و تفنگ بازی هستی ولی چون همبازی نداری یه کم بازی میکنی بعدش میری سراغ یه بازی دیگه چون دوست داری با بچه های همسن و سال خودت تفنگ بازی کنی لذت نمیبری از تنهای بازی کردن........

یه روز متوجه شدم خبری ازت نیست و سراغی از من نمیگیری من اومدم سراغت ببینم چیکار میکنی دیدم داری بادکنک بازی میکنی منم رفتم دوربین آوردم ازت عکس بگبرم تا دوربین دیدی دیگه بازی نکردی و شروع به ژست گرفتن کردی منم ازت عکس انداختم جالب شد یادگاری برات میزارم........

عشق مامان بابا عزیز برات یه تیشرت با آرم تکواندو خریده ........شب که اومد خونه با کلی ذوق گفت یه تیشرت سفید برای ارشیا خریدم تیشرتی که آرم تکواندو داره از فروشگاه ورزشی دوستش چون تو هنوز کوچیکی لباس رسمی یا لباس ورزشی سایزت کم پیدا میشه ..........

اینم پسرم با تیشرت قشنگش

بعضی از پنجشنبه ها که کاری نداشته باشم میبرمت باشگاه پیش بچه ها چون تایم آخر باشگاه  کلاس خود بابا  هم بازی میکنی هم ورزش خیلی فضای باشگاه دوست داری خدا رو شکر کلی لذت میبری و با بجه ها بازی میکنی و بعد اتمام کلاس با بابایی برمیگردیم خونه

یکی از همین روزایی که قصد داشتیم بریم بیرون یکی از آرزوهات براورده کردم اونم اتوبوس سوار شدن ......

مدتها بود که هر وقت میرفتیم بیرون بهم میگفتی پس چرا اتوبوس سوار نمیشیم واقعا شرایط جور نبود مثلا اتوبوس خیلی شلوغ بود یا زمان کم داشتیم و یا با ماشین خودمون میریم بیرون و خیلی چیزهای دیگه بالاخره یه روز موفق شدم  اتوبوس سوارت کنم و چقدر هم کیف کرده بودی و چقدر خوشحال بودی برق خوشحالی تو چشمات میدیدم

فدااااااااااااااااااااااااات بشمممممممممممممممممممم الهیییییییییییییییییییییییییی

یواش یواش باید تموم کنم این پست چون که از خواب بیدار شدی و باید برای انجام چند تا کار بریم بیرون هر چند مطلب باقی مونده زیاد دارم یا همین پست کامل میکنم بعدا یا تو یه پست دیگه مینویسم فعلا تا بعد بدرود

خیلی خیلی دوست دارم همه زندگی مامانی

ببخشید یه کم نا مرتب شده بخشید

پسندها (4)

نظرات (9)

مامانِ بهار
25 تیر 93 16:38
به به چه پسر خوشگلی ماشالله .. خدا واسه مامان و بابا نگهت داره عزیزم
مامان فرانک
پاسخ
ممنون مامانی گلمرسی که بهمون سر زدین
نیلوفر
25 تیر 93 18:10
فروش عروسک های دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
مامانِ بهار
26 تیر 93 16:25
شما هم لینک شدی گلم
مریم(مامان کیان)
28 تیر 93 18:21
سلام فرانک جون تولدت دوباره مبارک قربون این پسر خوشگلم بشم انقدر آقاست و بهش خوش میگذره خوب خدا رو شکر اتوبوس هم سوار شد و دلش از تاپ تاپ افتاد
مامان فرانک
پاسخ
ممنون مریم جونخیلی خوشحال بود که سوار اتوبوس شده......
مامان زهره
1 مرداد 93 2:25
مامان آیلا
6 مرداد 93 12:40
مامان فرانک جون تولدتون مبارک پس شما هم تیری هستید
مامان فرانک
پاسخ
ممنون عزیزمنکنه شما هم تیر ماهی هستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان آیلا
6 مرداد 93 13:01
پس شما هم آرزوی اتوبوس سواری داشتید دختر منم چند بار بهم گفته سوار تاکسی و اتوبوسش کنم ولی چه کار کنم که هوا بسی گرم است قربون اون آرزوهای بامزه ات
مامان فرانک
پاسخ
واقعا دنیای بچگی پر از عشق و پاکی ..... آرزوهاشونم رویایی و دست یافتنی......
مامان آیلا
6 مرداد 93 13:08
آفرین صد آفرین همیشه به مامان کمک کن
مامان آیلا
6 مرداد 93 13:10
چه خوشگله عکسهای رو دیوار
مامان فرانک
پاسخ
چشماتون خوشگل میبینه