ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

پارک ارم

1393/6/11 13:31
نویسنده : مامان فرانک
484 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوردونه قلبم

امیدوارم همیشه پر انرژی و شاد باشی و خنده های قشنگت مهمون خونمون باشه و هرگز غم تو دلت راه پیدا نکنه

نفس مامان خیلی دوست دارم و از اینکه هستی ازت ممنونیممممممم

امروز میخوام برنامه پارک ارم  برات بنویسم پسر گلم ...... چند وقتی بود که بهت قول داده بودیم ببریمت پارک ارم  از اونجایی که فقط جمعه ها میشه رفت چون بابا احمد از اول هفته شنبه تا پنج شنبه کلاس داره و باید باشگاه باشه و هر شبم ساعت یازده شب میاد خونه برای همین جایی به جز روزهای تعطیل و جمعه ها نمیتونیم سه تایی بریم .......

و از اونجایی که تابستون فصل مسابقات میشه خیلی وقتها جمعه ها به خاطر برنامه های مسابقات ما هم برنامه هامون کنسل میشه و فقط از زمانهای کوتاه برای گردش و کارهامون استفاده میکنیم بعدش یه چیزی که یادم رفت بگم اینه که بابایی حتی جمعه ها ظهر هم کلاس داره و همین باعث میشه ما با سختی برنامه هامون هماهنگ کنیم........

همه اینا گفتم تا بدونی با همه مشغله هایی که بابا داره سر قول و قرارمون هستیم ممکنه با تاخیر انجام بشه ولی هیچ وقت یادمون نمیره .........مخصوصا بابایی با همه خستگیها و شرایط کاریش هرگز مسائل مربوط به شما چه تفریح باشه مربوط به مسائل آموزشی باشه تربیتی باشه تغذیه باشه و هرچیزی که به شما ارتباط داشته باشه هرگز فراموش نمیکنه حتی مربوط به مامانی باشه هم یادش نمیره حضورش برامون مثل یه کوه بزرگ و استوار میمونه که به راحتی میتونیم بهش تکیه کنیم و ازش کمک بخوایم ........از صمیم قلب دوسش دارم و بهش افتخار میکنم البته میدونم که تو هم دوسش داری و بعدها که بزرگتر شدی مایه افتخارت میشه و به بودنش و حضورش تو زندگیت خدا رو هزاران بار شکر میکنی عزیز دل مامان

و بالاخره تو مرداد ماه یه روز جمعه تصمیم گرفتیم بریم پارک ارم همه کارهامون انجام دادیم و بعدظهر رفتیم به سمت پارک ساعت خوبی راه افتادیم و به ترافیک هم نخوردیم هم تونستیم با دل سیر باغ وحش پارک ببینیم هم تو قسمت اسباب بازیها حسابی بازی کردی و لذتش بردی و هم شام خوردیم داخل محوطه پارک و استراحت کردیم و شما هم اونجا بازی کردی و شب هم برگشتیم خونه که البته خاله نازی بهم زنگ زد و گفت مامانم اینا همگی خونه خواهرم هستن و ما هم بریم که ما هم آخر شب رفتیم اونجا اونم به خاطر شما چون میدونستی پدرم و مادرم و برادرم که خیلی دوسش داری اونجا هستن دیگه با همه خستگی باید میرفتیم وگرنه ناراحت میشدی و گریه میکردی .........

وقتی رسیدیم پارک اول رفتیم باغ وحش .........کلی ذوق زده شده بودی و با هیجان میرفتی سراغ قفس  حیوانات......

 

 

بریم ادامه مطلب تا بقیه عکسها  ببینیممممم

اینجا هر چی صدات کردم که برگردی ازت عکس بگیرم برنگشتی و محو تماشای پرنده ها و طاووسها بودی......

وقتی یه دور کل باغ وحش گشتیم موقع برگشت دوباره اومدیم سمت قفس خرسها و پرندها که دو تا طاووس هم تو قفس پرندها بودن ...... یهویی برگشتی گفتی مامان چرا اینا پرواز نمیکنن ؟؟؟؟؟چرا نمیپرن ؟؟؟؟؟منم گفتم حیف که بالاش باز نمیکنه بالهاش برای نشون دادن زیباییهاش نه برای پرواز

یهوی رو کردی به طاووس گفتی بپر ؟؟؟؟بپر ؟؟؟؟؟چرا پرواز نمیکنی ؟؟؟؟؟باز کن پرهات و پرواز کن ؟؟؟؟؟با اون لحن کودکانه و صدای بلند این جمله ها رو پشت سر هم تکرار کردی اونم فقط یک بار باورمون نشد یهو طاووس پرهاش باز شد  که بلند گفتی مامان مامان بالاش باز کرد وای چقدر زیبا بود و همه دوربینها اومد سمت طاووس و همه عکس و فیلم میگرفتن و دوروبرمون شلوغ شد و چند نفر از مردم کنارمون بودن میگفتن آقا پسر زودتر میگفتی بالاش بازکنه خیلی وقته منتظریم ولی حرفمون گوش نمیکنه ..........خلاصه این طاووس شد برامون یه خاطره قشنگ عکسش میزارم برای یادگاری

اینجا هم محو تماشای طاووسی

به سمت قفس هر حیوونی میرفتیم با صدای بلند و لحن قشنگی بهشون سلام میکردی و براشون یه صفت هم میزاشتی و بعد صداشون میکردی مثلا میگفتی سلام میمون کوچولو سلام آقا شیر سلام خرس مهربون سلام فیل خوشگل و........ و مردمی که کنارمون بودن از این حرف زدنات میخندیدن و کلی کیف میکردن و میگفتن په پسر بانمکی و چقدر با احساس با حیونا حرف میزنه و باهاشون سلام میکنه چون یه جاهایی هم می ایستادی و با هاشون حرف میزدی و اونا هم عکس العمل نشون میدادن..........انگار اونا هم به حرفات گوش میکردن و محو تماشای پسرم میشدن و چنان تو چشمات نگاه میکردن که تعجب میکردیم و مردم هم از رفتارت شگفت زده میشدن و از کارات خوششون میومد

 

 

 

عکسای پایین مربوط میشه به پارک.......

اول از همه رفتی سمت ماشین بازی و گفتی این میخوام سوار بشم و تو صف ایستادی و بعد بلیط دادی و بدو بدو رفتی و ماشین صورتی سوار شدی

 

بعد از تموم شدن ماشین بازی گفتی مامان دوباره میخوام سوار بشم دویدی سمت بابا و گفتی بابایی میخوام دوباره سوار بشم خوشم اومد بابایی دوباره سوار شم ؟؟؟؟؟بابا هم دوباره رفت برات بلیط گرفت و دوباره سوار شدی و این بار ماشین قرمز انتخاب کردی

بعدش رفتیم سمت یه بازی دیگه......

متاسفانه شارژ دوربین تو باغ وحش که بودیم تموم شد و بعضی از عکسها با موبایل انداختیم که بازم متاسفانه شارژ موبایل من هم تموم شد و نشد که تا آخر شب که پارک بودیم ازت عکس بگیرم ........رویهمرفته بعدظهر خیلی خوبی داشتیم و خیلی بهمون خوش گذشت و یه روز به یاد ماندنی رو برامون ثبت کرد......


 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان زهره
14 شهریور 93 15:10
مریم(مامان کیان)
15 شهریور 93 13:20
سلام به ارشیا خوب خودم و مامانش خدا رو شکر میون این همه مشغله همیشه یه وقتی اون وسطا واسه ارشیا پیدا میشه عزیزم بهت خوش گذشت اون همه حیوون و دیدی و بازی کردی؟
مامانِ بهار
17 شهریور 93 1:40
خوش به حالت .. از عکس ها معلومه حسابی خوش گذروندی هاااااااااا
دختر خاله ساره
18 شهریور 93 13:13
وبلاگ نازی دارید به وبلاگ ما هم سربزنید و نظر بدید خوشحال میشم