جاده چالوس
سلام آرامش زندگی
این پست مربوط میشه به آخرین روزهای شهریور ماه یعنی شنبه بیست و نهم که مامانی و چند تا از دوستاش با هم رفتیم جاده چالوس
ماجرا از این قرار بود که چند وقتی بود که وقتی با دوستام دور هم جمع میشدیم تصمیم داشتیم یه روز بریم بیرون از صبح تا غروب ولی هر جور برنامه میریختیم هماهنگ نمیشدیم برای هر کس تو تاریخهایی که میگفتیم برنامه داشتن که همشونم حق داشتن و نمیتونستن برنامه هاشون بهم بریزنن تا اینکه یه روز قرار گذاشتیم رفتیم پارک تا هم بچه ها بازی کنن و هم ما برنا مه ریزی کنیم و بالاخره طلسم شکسته شد و برای شنبه هماهنگ شدیم و ساعت هفت صبح قرار گذاشتیم و همگی با هم رفتیم جاده چالوس.......
خیلی خوش گذشت واقعا یه روز به یاد موندنی شد اونقدر خندیدیم و بازی کردیم که باورتون شاید نشه همراه بچه ها فوتبال بازی کردیم همراه بچه ها وسطی بازی کردیم و کلی بازیهای دیگه از دوران کودکی که یه عالمه خاطره برامون تداعی شد واقعا از ته دلم میگم به من خیلی خوش گذشت به ارشیا هم همینطور اونقدر با مامانا و بچه ها بازی کرد که حد نداره یعنی اگه بگم فقط برای صبحانه و ناهار بچه ها نشستن سر سفره و غذا خوردن و بقیه ساعت فقط فقط بازی کردن و یه لحظه هم ننشستن شاید باورتون نشه یعنی از ساعت هشت صبح تا ساعت نه شب فقط بازی بازی بازی بازی........
وقتی ساعت نه بود داشتیم برمیگشتیم خونه از شدت خستگی تو بغلم خوابیدی تا رسیدیم خونه و تا فردا ظهر همچنان خواب بودی
فدات بشم من که کلی بهت خوش گذشته بود..........
اینجا ساعت هشت و نیم صبح و پسر من داره با بچه ها فوتبال بازی میکنه و منتظر توپ که بیاد توی دروازه و هوا هم خنک .......
اینم ارشیا و روشا خانم.......
ارشیا و روشا جون
ارشیا و آقا نریمان
اینم چند تا دوستای دیگه ارشیا
کلی عکس انداختیم ولی فقط مجازم همین چند تا رو بزارم......... شرمنده........
صدای گامهای تو
ضربان زندگی من است......
با من راه بیا ،
با تو تشنه زنده بودنم......