تعطیلی هفته گذشته.....
سلام بزرگ مرد کوچکم
هفته گذشته دوشنبه (٢/١٠ اربعین حسینی)تعطیل بود ظهر رفتیم خونه خاله بابایی نذری داشتن من و شما و بابا سه تایی رفتیم خونه خاله و بوی غذای نذری تمام کوچه پر کرده بود واقعا این غذای نذری چی داره که اینقدر خوشمزه میشه نمیدونم مثل سالهای قبل نتونستیم زیاد اونجا باشیم و بهشون کمک کنیم بابایی کار داشت و باید برمیگشتیم غذامون گرفتیم و اومدیم خونه خوردیم قبلشم غذای عمه روشنک بردیم دادیم
غروب هم رفتیم بیرون و چرخی زدیم چون همش میگفتی من ببرین پارک و هوا هم خیلی سرد بود و نمیشد بریم پارک قرار شد بریم پارک رویای کوچولوها تا اونجا راحت بازی کنی
چون دوستم بهم از قبل گفته بود که شب بیاین خونمون نذری داریم با بابایی رفتیم جلوی درب منزلشون و من غذامون گرفتم و بعدش رفتیم پارک
تو پارک با یه آقا پسری دوست شده بودی که اسمش متین بود اینم عکس از دوتاتون و کلی هم با هم بازی کردین
روز جمعه هم خاله فرزانه اینا اومدن پیشمون که خیلی بهمون خوش گذشت و شما و آرین جون حسابی با هم بازی کردین و من که از دیدنتون و با هم بودنتون توی دلم چقدر خوشحال بودم ولذت میبردم همیشه شاد و سلامت باشین..... عاشق دوتاتونم
ولی تو عکس انداختن اصلا همکاری نمیکردین نمیشد ازتون عکس بندازیم خلاصه که من و خاله دوربین به دست سعی میکردیم از بازیهاتون و کاراتون عکس بگیریم که خیلی موفقیت آمیز نبود بیشتر عکسای من خوب نشده یکی دو تا عکس خوب شدن اونا رو برای یادگاری میزارم
نمیدانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم , که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی.....