ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

یه پست باقیمانده از روزهای پایانی سال 92

1393/1/18 14:46
نویسنده : مامان فرانک
272 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به پسر گلم و همه دوستان نازنینمون امیدوارم روزها و ساعتهای خوبی رو سپری کنین و شاد و سر حال و پر انرژی باشین.......

راستش آخرین مطلبی که نوشتم برای بهمن ماه بود و تا الان نتونستم بیام و برات بنویسم شرمنده عزیز دل مادر گاهی وقتها اینطوری میشه و یه وقتهایی بعضی از کارا مهمتر میشن ...... اسفند ماه اصولا برای همه ما ماه خوبیه اولین خوبیش منتظر بهاریم و اومدن سال جدید و کلی خوشحالی تو دلمون و یه عالمه  برنامه ریزی برای رسیدن به آرزوهامون بعدش خونه تکونی و خرید و........ واصولا مامانا از همه بیشتر وقت کم میارن چون تمام این کارها به دوش خانمهای خونست برای من که لذت بخش برای شما مادرای عزیزم امیدوارم همین طوری باشه.......

از اونجایی که منشی باشگاهمون از نهم تا بیستم اسفند قرار بود برن مکه چاره ای نبود جز اینکه این چند وقت من برم باشگاه تا به کارها رسیدگی کنم از صبح تا ظهر مجبور بودم برم باشگاه و برای همین کلی وقت کم آوردم چون بابایی هم صبح پیش شما بود و اگر هم کار داشت شما رو با خودش میبرد و ظهر شما رو تحویل من میداد و خودش دیگه تا شب ساعت یازده باشگاه بود تا کلاسها تموم بشه و منم ظهر با شما برمیگشتم خونه ......

فقط بعدظهرا وقت داشتم کارای خونه انجام بدم و خریدامون ....... یه کم وقت کم می آوردم برای همین فرصت نشد که بیام مطالب باقیمانده برات بنویسمممممم

یکی دیگه از اتفاقات اسفند ما رفتن عمه نجمه به بلگراد پایتخت صربستان ..... عمه دانشجوی سال آخر دکترای گیاه پزشکی که برای فرصت مطالعاتی به مدت شش ماه رفته تا کارهای تحقیقاتیش انجام بده......

قرار بود وقتی عمه رو میبریم فرودگاه شما هم با ما بیای و اونجا با عمه ازت چند تا عکس بگیرم عمه خانم ساعت سه و نیم نیمه شب پرواز داشت و باید سه ساعت زودتر اونجا میشد و ما هم باید یک ساعت زودتر راه میوفتادیم تا برسیم فرودگاه تقریبا دوروبر ساعت ده و نیم بود که راه افتادیم و دقایق نود تصمیمم عوض شد و بابا گفت شما رو ببریم بزاریم پیش مامانم و فکر کردیم ممکنه اذیت بشی و ........ برای همین شما رو بردیم گذاشتیم پیش مامانم و همون جا تو خیابون از تو و عمه عکس گرفتم با موبایلم شب بود و نور هم کم عکسات زیاد خوب نشده متاسفانه.........بعدش رفتیم دنبال عمه روشنک و همگی رفتیم فرودگاه و.........به سلامتی رفتن........

کیفیت عکس خیلی پایین اما فقط برای یادگاری گذاشتم.....

اینجا شما داری مورچه های توی آشپزخونه رو بهم نشون میدادی یکی از سرگرمیهات تو این چند وقته حرف زدن با مورچه ها و در واقع بازی با اونها و غذا دادن بهشون بود اگه میخاستم خونه رو جارو برقی بکشم نمیذاشتی این قسمت تمییز کنم چون ناراحت میشدی و میگفتی گناه دارن جارو برقی نکش همشون میمولن(میمیرن)من دوسشون دارم با یه لحنی میگفتی که دلم نمیومد ناراحتت کنم البته منم قصد نداشتم اذیتشون کنم ولی نمیدونم این همه خوراکی ریز از کجا پیدا میکردن و میبردن لونشون که در یک چشم به هم زدن تقریبا تمام آشپزخونه پر مورچه میشد و واقعا دیگه نمیشد تحمل کرد و منم به روش خودم تمییز میکردم که اذیت نشن و به قول خودت نمولن(نمیرن) ولی بعضی وقتها دیگه غیر قابل تحمل میشن از بس تو مهربونی و غذا بهشون میدادی اونا هم با خیالت راحت تو آشپزخونه میچرخن و کیف میکنن........

سعی کردم از مورچه ها عکس بندازم ولی نشد چون همش در حال رفت و آمد بودن.....

تو همین مدت از جمله کارهایی که میکردیم شبها تا قبل از اومدن بابایی کاردستی درست میکردیم البته هدف اصلی من کار با قیچی و مهارت عضلات کوچک دست و هماهنگی چشم و دستها و ضمن اینکه این بازی دقت و تمرکز بالایی میخاد و باعث افزایش تمرکز کودک میشه و جذابیت خودش داره و یه کار خیلی سادست که هر کسی میتونه انجامش بده و بچه ها از این بازی لذت میبرن  ارشیا که از این بازیها لذت میبره کلی کیف میکنه..... البته اینم بگم که همه اینا رو تو یه روز درست نکردیم .....

اینم یکی دیگه از کارهایی که تو شلوغی کارای خونه انجام  میدادی البته با کمک من بیچاره که وقتی گیر میدی که باید کتاب بخونیم و بنویسیم چاره ای جز انجام دادن ندارم تو هم میدونی که من خیلی کار دارم برام کار درست میکنی چیزایی ازم میخای که وقت و زمان زیادی میبره یه عالمه کار ریختم دوروبرم شما هم چه چیزایی ازم درخواست داری.......

تو همین ایام یه روز با مامانم رفته بودیم خرید که این دیدی گفتی برام میخرین مامانمم که حاضر نیست به شما نه بگه برات خریدش که تا شب باهاش سرگرم بودی و بازی میکردی و فقط همون روز برات جالب بود و جذابیت داشت......

این دارت خودم برات خریدم یه چند روزی باهاش بازی کردی و بعدشم گذاشتیش کنار مثل بقیه اسباب بازیهات......

چون جدیدا یاد گرفتی خودت میری دستشویی به تنهایی و خودت تمیز میکنی و برمیگردی و نیازی به من نیست قول داده بودم برات جایزه بگیرم و یه روز تو همین روزها رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی و قرار شد هر چی خودت خواستی من برات بخرم و شما این انتخاب کردی عزیز دلم.......

این چند تا عکس مربوط میشه به پارک نزدیک خونمون که هوا خوب بود و بردمت یه کم بازی کنی......

فدات بشم که چقدر خوشحال بودی و کیف کردی عزیزم

برای همه خوب باش ,

آنکه فهمید همیشه کنارت و به یادت خواهد بود

و آنکس که نفهمید ,

روزی دلش برای تمام خوبیهایت تنگ میشود......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان کیان
18 فروردین 93 17:23
عزیزم مردی شده آقا ارشیا که خودش میره دستشویی!! واقعا جایزه داشته ها
مامان فرانک
پاسخ
امیدوارم ادامه دار باشه نه موقتی
مامان کیان
18 فروردین 93 17:24
خدا رو شکر روزای خوبی و پشت سر گذاشتین و امیدوارم روزای بهتری و هم پیش رو داشته باشین
مامان فرانک
پاسخ
برای شما هم آرزوی روزهای خوب و شادی رو داریم عزیزم
مامان کیان
18 فروردین 93 17:26
چه کاردستی های خوشگلی من میگم خوش به حال ارشیا با این مامان اش حق دارم آخه من نقاشی بلدم اما کاردستی چون بلد نیستم به کیانم یاد ندادم
مامان فرانک
پاسخ
خوش به حالتون که نقاشی بلدین من که نمره نقاشیم همیشه صفر بود
زهره مامان مرسانا
18 فروردین 93 23:58
چه گل پسر مهربونی فداش بشم انشالله همیشه خوش و سالم باشین عزیزم
مامان فرانک
پاسخ
ممنون دوست خوبم
حامده(مامان امیرمحمد)
20 فروردین 93 11:02
افرین معلومه که گل پسر هنرمنده خسته نباشی مامانی
مامان فرانک
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان ایدین
21 فروردین 93 16:39
سلام عزیزم خوبی ماشالا به تو چقدر دقیقی چه کادستی های خوشکلی داری افرین عزیزم اسبب بازیهات هم خیلی خوشکلن خوشحالم کردی بهم سر زدی
مامان آیلا
23 فروردین 93 13:34
من می گم که بزرگ شده خودش هم که دیگه دستشویی می ره مامانی حسابی خسته نباشید با کارهای اضافی آخر سال . اما کاردستی ها واقعا عالی هستند دست مریزادان شا اله عمه جونی هم موفق برگردن
مامان فرانک
پاسخ
ممنون دوست خوبم
nira
26 فروردین 93 10:05
افرین پسر گل ، چه کاردستیایی درست می کنه چه پسر مهربون و دوست داشتنیی هستی تو عزیزم
مامان فرانک
پاسخ
ممنون دوست خوبم