ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

قهرمان کوچولوی ما.......

سلام پسر قهرمان مامان و بابا   این روزا تو خونمون داریم با این اصطلاحات قشنگ مامان یا قهرمان ما ،یا پسر قهرمانم......... صدات میکنیم و تو هم کلی لذت میبری از این الفاظ و لبخند قشنگت تمام صورتت ماهت زیبا زیباتر میکنه و دلمون غش میره وقتی صورت ماهت پر لبخند میشه از تابستون امسال که خیلی بیشتر و جدیتر میری باشگاه و کلی دوست پیدا کردی و تمرینات ورزشی هم با نظم و دقت بیشتری داره انجام میشه و خودت هم عاشق باشگاهی و با ذوق و علاقه دقیقه شماری میکنی تا زودتر ساعت کلاس برسه و بریم باشگاه ........ از اونجایی که فوق العاده عالی تمرین میکنی و حرف استادت گوش میکنی و پسر منظم و مرتبی هستی و بسیار دقیق و با نظم همه چیز یاد میگیری ...
8 آذر 1393

یه روز پاییزی زیبا

سلام پسر خوب مامان او نقدر خوب و عزیزی برامون که هر چی از خوبیهات و مهربونیات بگم کم گفتم نمیدونم خدا من دوست داره یا شایدم بابا احمد که این فرشته بهمون داده که اینقدر عزیز و خوب ........البته فکر کنم خدا بابایی دوست داره که یه پسر ناز مثل این عسل بهش داده تا منم در کنارتون از حضورتون لذت ببرم ....... خیلی خیلی دوست داریم.... ........ تو این دو ماه (مهر و آبان)روزهای خوبی نداشتیم پر از تنش و نگرانی و ناراحتی بود حال همگی بهمریخته ........که خدا رو شکر حال هممون یه کم بهتر شده منظور از همگیمون خانواده خودم  پدرم و مادرم و ............تو پست قبلی همه ماجراهارو برات نوشتم که بدونی تو این دو ماه چه اتفاقاتی افتا...
6 آذر 1393

عاشقتم همه زندگیم.....

هر وقت از دست کارهای کودکمون عصبانی و خسته شدیم این متن زیبا رو با خودمون مرور کنیم مادامی که این اطفال در کنارت هستند تا میتوانی دوستشان بدار ...... روزمرگیها را فراموش کن و لذت با هم بودن را خاطره کن..... مهربانیهای عاشقانه از او دریغ مکن....... مادام که این موهبت با توست قدرش بدان و نگذار هیچ یک از رفتارهای کودکانه آنها بدون قدر دانی بماند این شادمانی که در دست توست مدت زیادی نخواهد ماند این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارد در حالیکه در آفتاب قدم میزنی همیشه با تو نخواهد بود همین گونه این پاهای کوچکی که در کنارت میدود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هی...
25 آبان 1393

متاسفانه مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن

متاسفانه واقعیتهای زندگی همیشه باب دل ما نیست و گاهی وقتها بر خلاف احساس و میل ماست و مرگ هم یکی از اون واقعیتهای زندگیست که خیلی ازش لذت نمیبریم و نمیتونیم تو دایره ذهنمون جاش بدیم و در موردش حتی صحبت کنیم ولی اینو خوب میدونم که یه واقعیت تغیر ناپذیر و باید قبولش کرد حتی اگه ازش خوشمون نیاد مادر بزرگ مهربونم چند روز پیش ( دوشنبه 6/ 8/ 93) رفتن به خونه ابدیشون ......... خیلی دوسش داشتم و خیلی برام عزیز بود خاطرات کودکیم وقتی میدیدمش برام تداعی میکرد...... خیلی چیزا دلم میخواست بنویسم ولی نمیدونم چرا الان که شروع کردم به نوشتن ذهنم پر از شلوغی افکار و ....... و نمیتونم تمرکز کنم ببخشید پسر گلم......... فقط میتونم بگم روحش ...
10 آبان 1393

جاده چالوس

سلام آرامش زندگی این پست مربوط میشه به آخرین روزهای شهریور ماه یعنی شنبه بیست و نهم که مامانی و چند تا از دوستاش با هم رفتیم جاده چالوس ماجرا از این قرار بود که چند وقتی بود که وقتی با دوستام دور هم جمع میشدیم تصمیم داشتیم یه روز بریم بیرون از صبح تا غروب ولی هر جور برنامه میریختیم هماهنگ نمیشدیم برای هر کس تو تاریخهایی که میگفتیم برنامه داشتن که همشونم حق داشتن و نمیتونستن برنامه هاشون بهم بریزنن تا اینکه یه روز قرار گذاشتیم رفتیم پارک تا هم بچه ها بازی کنن و هم ما برنا مه ریزی کنیم و بالاخره طلسم شکسته شد و برای شنبه هماهنگ شدیم و ساعت هفت صبح قرار گذاشتیم و همگی با هم رفتیم جاده چالوس....... خیلی خوش گذشت واق...
20 مهر 1393

یه جمعه قشنگ شهریوری

یه روزجمعه فکر کنم آخرین جمعه شهریور ماه بود بیست و هشتم بود بابایی ظهر زنگ زد که با عمو کاظم هماهنگ کردم بریم بیرون تا من بیام خونه ناهار بخورم شما کاراتون انجام بدین برای حوالی ساعت سه قرار داریم بریم دنبال خاله اینا با هم بریم بیرون ما هم از خدا خواسته سریع کارامون ردیف کردیم بابا اومد خونه ناهار خوردیم منم هر چی لازم داشتیم برداشتم و آماده شدیم و رفتیم جلوی درب منزل خاله فرزانه اینا ..... شما هم که متوجه شدین قرار بریم با داداشی آرین بیرون کلی خوشحال و هیجان زده و آخ جون آجونت تمام خونه رو پر کرده بود فدات بشم من که اینقدر ناز و جیگری ...... بعدش رفتیم پیش خاله اینا و همگی با هم رفتیم پارک ارم ...... خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به پ...
10 مهر 1393

هورا بازم پارک

تابستون امسال تا دلت بخواد پارک رفتیم وقت و بی وقت تعطیلی و غیر  تعطیلی .....صبح ....ظهر ....شب .....هر وقت که زمان پیدا میکردیم کجا بریم ارشیا میگفت پارک ........ آخ جون پارک........ عاشق پارک این ناز گل مامان ...... ما هم برای دل تو هم که شده حتی برای یه ساعتم وقت پیدا میکردیم و میبردیمت پارک چه من و تو با هم ........چه سه تایی با هم چند وقت پیش برات نوشتم که رفتیم پارک ارم که خیلی هم بهت خوش گذشت  یکی از جمعه های شهریور ماه با خاله فرزانه هماهنگ کردیم که بریم پارک .....اونم پارک چمران من تا به حال قسمت بازی نرفته بودم ولی خاله فرزانه و آرین جون رفته بودن و ازش زیاد تعریف میکردنند تا اینکه هماهنگ شدیم یه روز جمع...
8 مهر 1393

نمایشگاه گل و گیاه

سلام ..... سلام ..... صد تا سلام.... چند هفته پیش متوجه شدم از 16 تا 20 شهریور نمایشگاه گل و گیاه در پارک بزرگ چمران برگزار شده و  تصمیم گرفتیم یه سری بزنیم و از نمایشگاه دیدن کنیم .......سال گذشته هم برگزار شده بود و من و ارشیا و خاله لندی سه تایی رفته بودیم برای دیدن  نمایشگاه و جالب بود و ارزش رفتن داشت امسال هم که نمایشگاه برگزار شد بازم تصمیم گرفتم بریم و از نمایشگاه دیدن کنیم اما از یکشنبه تا پنجشنبه زمان بازدید بود اول تصمیم گرفتیم سه تایی با بابایی بریم اما فقط میتونستیم جمعه بریم و از اونجایی که پنجشنبه آخرین روز نمایشگاه بود و نشد سه تایی بریم برای همین روز چهارشنبه خودمون دو تا رفتیم ....... جالب بود کاملا با...
5 مهر 1393

شازده کوچولو تولدت مبارک

شاهزاده کوچولو مامان سلام این پستم مربوط میشه به تولد شما که خانوادگی گرفتیم طبق رسم هر ساله خانواده عزیزم هر سال میان خونمون برای تولد شما پسر گلم چه من جشن تولد یا مهمونی مفصل بگیرم یا نگیرم اونا روز تولدت زحمت میکشن و میان  پیشمون امسال تولدت روز دوشنبه بود و دایی ها  پیشنهاد دادن مهمونی خونه مامانم بگیریم  چون راه خونمون تا خونه مامانم یه کم دوره و دیر از محل کارشون میان خونه براشون سخت میشد بیان پیشمون و مامانمم پیشنهاد داد بریم اونجا تولدت بگیریم و منم اطاعت امر کردم و تولدتت خونه عزیز جون گرفتیم و خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما در کنار دایی حمید و دایی رضا این دو تا عکس پایین مربوط میشه به روز تولدت در متو...
3 مهر 1393