ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

هفته ای که گذشت

1392/4/23 18:43
نویسنده : مامان فرانک
312 بازدید
اشتراک گذاری

شیرینتر از عسل سلام

میخوام از هفته گذشته و ماجراهای قشنگ و جالب اون برات بگم عزیز دلم ......

روز یکشنبه (١٦/ ٤/ ) تولد مامانی بود چون بابایی شبها دیر میرسن خونه صبح همه کارای مامانی رو انجام دادن مثل خرید و ...... البته شما هم خیلی به بابایی کمک کردین .... مثل همیشه شب قرار بود مادرم,پدرم و خواهرم و دو تا برادرای عزیزم بیان خونمون برای تولد مامانی منم که اون روز خیلی خوشحال بودم چون همه چیز متفاوت بود و شیرینی خودش داشت ......

اینم کیک مامانی که سلیقه شما و بابایی بود دستتون درد نکنه این قسمتهای خورده شده کار پسرم ارشیا خان نوش جونت عزیزم.... 

                   عاشقققققققققق دو تایی توووووووووونم شکلک های محدثه

                                               

 

                           

 

من همه کارهام تا بعدظهر انجام دادم خانواده مهربونم قرار بود همگی شب بیان پیشمون .... مامانم تا بعدظهر چندین دفعه زنگ زد که مامانی کاری نداره اگه کار دارم خودش یا پدرم زودتر بیان ولی مامانی زرنگتر از اینه همه کارامو انجام داده بودم (البته اینم بگم مادرم و پدرم هر روز چندین بار در طول روز تماس میگیرن خدا همیشه لبخندش از روی صورت ماهشون بر نداره خیلی دوستشون دارم) بعدظهر خیلی دلم میخواست دست در دست پسرم برم بیرون و عاشقانه باهاش قدم بزنم تو شلوغی شهر و آدماش بچرخیم وقتی بیشتر کارامو که انجام دادم یه فرصت کوچولو پیدا کردم و تا قبل از اومدن مهمونای نازنینم (هر چند که مهمون نیستن .....)با پسرم, کسی که همه وجودم,رفتیم بیرون دو تایی تو همهمه و سرو صدای ماشینا و آدمها کلی از آرزوهای قشنگم براش گفتم, از احساسم نسبت بهش و بابایی و اینکه چقدر دوستشون دارم و اینکه هیچ وقت خدای نازنین فراموش نکنه و نسبت بهش صادق باشه و فقط از او کمک و یاری یگیره تو زندگیش تا موفق باشه بعد از قدم زدن برگشتیم خونه و خیلی لذت بخش بود از اینکه با موجود کوچیک و پاکی که از وجودت قدم بزنی و باهاش دردودل کنی آخ که چه حالی میده......   عاشششششششششقتممممممممم

                           نفسسسسسسسسسمممممممممم

                                                    شکلک های محدثه 

                                           

اینم عکس مادر و پسر قبل از بیرون رفتن.......

 

اما یه ماجرای جالب اون روز اتفاق افتاد که دلم میخواد برات تعریف کنم ظهر بود و مامان داشت کارهاش انجام میداد و شما هم داشتی بازی میکردی قبلش اینم بگم که اون روز اصلا نخوابیدی از ذوق تولد و کیک و اومدن مامان بزرگ و ...... هر کاری کردم نخوابیدی با اینکه هر روز ظهر میخوابی ولی اون روز خواب تعطیل....یهو موقع بازی کردن انگار که چیزی یادت بیفته با هیجان من و صدا کردی و گفتی مامان جون حالا من چیکار کنم هادم(یادم)رفته کادو بخرم وای چیکار کنم من برای تولد کادو نخریدم؟؟؟؟؟؟ من در حالی که داشتم نگاهت میکردم و تو دلم پر از عشق شده بود و داشتم غش میکردم از حرفات یهو بغلت کردم و حسابی خوردمت و ماچ مالی به روش مامانی جیگرم که حال اومد گفتم فدات بشم عزیزم یه دنیایی برام کادو نمیخوام عزیزم..... اما دست بر دار نبودی جملت تکرار میکردی بعد با اصرار گیر دادی به بابا زنگ بزنی چاره ای نبود شماره بابا رو گرفتم تا بابا گوشی رو برداشت بی مقدمه رفتی سر حرفت و گفتی بابایی یادم رفته کادو بخری حالا چیکار کنیم؟؟؟؟چرا برای مامان تولد نخریدیم(کادو تولد) بابایی گفت باشه پسرم شب میام خونه با هم صحبت میکنیم الان نمیتونم صحبت کنم خداحافظ پسرم.....(بیچاره بابایی روز قبل هدیه تولدم برام خریده بود دستش درد نکنه)

اما مثل اینکه قضیه برات تموم نشده بود گفتی مامان زنگ بزن مامان بزرگ باهاش کار دارم گفتم چیکار داری گفتی میخام بگم من (هادم)یادم رفته کادو بخرم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟من میدونستم اگه زنگ بزنی به مامانم با اون دستش راه میو فته میره خرید خلاصه با کلی ترفند راضیت کردم که مامان بزرگ نیست شب میاد خونموم اون موقع بهش بگو بعد میخواستی به پدرم بگی گفتی زنگ بزن با بابابزرگ حرف بزنم خلاصه دست بر دار نبودی منم گفتم با هم میریم بیرون هر چی دوست داری برای مامان بخرو بعد  مجبور شدم باهات بازی کنم تا ماجرا تموم بشه......اما وقتی دو تایی بیرون رفتیم مامان برات اسباب بازی خرید به عنوان کادو مامانی......

شبم خانواده مهربونم اومدن و حسابی بهمون خوش گذشت دست خواهر و برادرم و مادرم و پدرم درد نکنه همتون خیلی دوست دارم.....

 

                                                          

مامان برات یه توپ خرید چون زیاد وقت نداشتیم که بچرخیم .... وقتی برات چیزی میخرم خیلی انرژی میگیرم برای تو چیزی خریدن انگار قشنگترین و زیباترین چیزای مورد علاقه خودم خریدم ......

                                                                  

 و اما از روز دوشنبه (١٧/ ٤/)بگم عروسی خاله نگین (دختر عموی بابایی) بود خیلی خیلی خوش گذشت همه چیز عالی بود  شکلک های محدثه                                                                

این دسته گل از طرف ارشیا و مامانی تقدیم به خاله نگین عزیزمون

خاله نگین و عمو حامد نازنین عاشقانه زیستن مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرین
4 مرداد 92 2:12
تولدت مبارک مامان فرانک عزیزم.دوست خوب ومهربونم.انشاالله 120ساله بشی عزیزم.دوست دارم


ممنون دوست عزیزم همیشه در کنار شما ..... عاشقتممممم