وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم.......
سه سالگیت مقارن گشته با هشتمین سالگرد ازدواجی که تو زاده آن طالع هستی
وصلتی مبارک و فرخنده از جنس عشق
ازدواجی که بعد از آن دیگر برایم مهم نیست اگر چیزی از دنیا نداشته باشم همین مرا بس که خانه ای دارم در این خانه آسمان حیاطش همیشه آبی است و نیمه پیدا شده وجودم که زلال تر از باران است
کسی را اکنون در کنار خود دارم که تمام زندگیم پیشکش نگاه اوست همانی که وقتی بر روی نیمکت تنهایی ام نشسته ام و نگاه سردم بی تفاوت بر روی شبنم یخ زده دلتنگی ام خیره می ماند برایم نیلوفر آبی میچیند همانی که طراوت وجودش گرمی بخش زندگی میشود که با او من به تو رسیدم
احمد عزیزم.... هشت سال از با هم بودنمان گذشته و من هر روز بیش از بیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من که زیبا سازی این کلبه کوچک دلم را...
همسر مهربانم ......
امشب که رها از زمان و مکان برای تو مینویسم سرشار از عشقم.... دردی احساس نمیکنم.... از مرگ نمیگریزم.....همه اینها به خاطر این است دستان گرم تو را در دستانم دارم.... به پاس تمام صبوری ها و مهربانی ها در این هشت سال از تو سپاسگزارم ....
و پسر عزیزم.......باران که میبارد دلم بی هوا هوایت را میکند و تمام روزهای بارانی ام را زیر چتر یاد تو سر میکنم حتی حاضرم به خاطر تو خیس شوم تا بدانی چه جایگاهی در قلبم داری.... قلبی که نیمی از آن متعلق به تو و نیمی دیگر متعلق به همسر مهربانم است که برای شما دو نفر در سینه ام میتپد