ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

مهربونیهای پسرم مامانی شرمنده خودش کرد

1392/7/28 13:25
نویسنده : مامان فرانک
405 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .... هزاران هزار سلام.....

هزاران .....هزار ..... شادی نصیبت مهربونم....

 

وجودمان گاهی چه گرم میشود.....

به یک دلخوشی کوچک.....

به یک سلااااااااام........

به یک کجایی؟؟؟؟.......

به یک خوبی؟؟؟؟؟........

به یک حضور........ 

نمیدونم از کجا و چی باید نویسم نوشتن خاطراتی که ناراحتی و غم توش باشه یه کم برام سخت اما چاره ای نیست باید نوشت زندگی سراسر شادی و خنده نیست همراه اونا غم و ناراحتی و بیماری  گاهی دلتنگی و غصه هم میتونه باشه این از رازهای زندگی سالم و خوب تا قدر روزهای شیرین و شاد و سلامتی رو بدونیم

مهربونیها و محبت پسرم  تو این مدت حسابی مامان شرمنده خودش کرد اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب و عزیز باشی و اینقدر عاشقم باشی اصلا بیماری خودم فراموش کرده بودم تو این چند وقته که همش درگیر دکتر و آزمایشگاه و عکس و...... بودم

مثل یه پسر فهمیده همه شرایط درک میکردی و پیش مامانم میموندی تا من به کارام برسم و وقتی هم که خونه بودیم و من در حال استراحت آروم بودی و سروصدا نمیکردی و خیلی بی صدا بازی میکردی و نه نق میزدی و نه غرغر میکردی میدونستی که مامان حالش خوب نیست و هر شب ازم میپرسیدی مامان جونم فردا هم باید بری دکتر و وقتی میگفتم آره کلی ناراحت میشدی و با قیافه ناراحت بهم میگفتی هنوزم درد داری؟؟؟؟؟ میگفتم آره عزیزم و غرق بوست میکردم و کلی تو بغلم فشارت میدادم و اشک بود که تو چشمام حلقه میزد.. تو این مدتم تو هم ناراحت مامانی بودی و کاملا از رفتارت مشخص بود و از اسباب بازیهایی که سرو صدا داشتن استفاده نمیکردی....

دوست دارم بیشتر از تمام ستاره های آسمون آبی رنگ

بالاخره بعد از کلی دکتر رفتن و آزمایش و عکس و...... علت بیماری مشخص شد و انشاالله با یه دوره درمان دارویی بهتر بشم ......

از مامانم به خاطر تمام زحمتهایی که برامون میکشه ازش ممنونم هیچ وقت نمیتونم جواب محبتهاش بدم و از اینکه خانوادم نگران کردم شرمندام

 

خیلی حالم خوب نبود و نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم یه چند تایی از بازیهات و.......

 

این بازی  خیلی دوست داری هر چقدرش بتونی میسازی بقیش که نمیتونی میدی بابایی برات بسازه

 

عاشق تیر کمون و شمشیری قبلا برات از نوع پلاستیکیش خریده بودم ولی مامانمم دوباره یه روز که باهاش رفته بودی خرید برات خریده بود  این تیر کمون قرمز و شمشیر زرد مامانم برای روز کودک برات خرید

      

وقتی هم که میخای بخوابی باید با شمشیرات بخوابی......

 

این گیتارم هدیه من برای شماست به مناسبت روز کودک البته دو تا کتاب هم برات خریده بودم که اگه شد بعدا عکسش میزارم.... عاشق وسایل موسیقی هستی مدتی بود که منتظر خرید گیتار بودی

فدات بشممممممممممم الهی مبارکت باشه......

شرمنده ام پسرم برای روز کودک کلی برات برنامه ریخته بودم اما چون هوا آلوده و کثیف و سرد هم بود و مامانی هم تو این چند وقته حالش زیاد خوب نبود نتونستم کاری برات انجام بدم عشقم

 

 

عشق چیز عجیبی نیست ، عزیز دلم........

همین است که تو !

دلت بگیرد.....

و من.......

نفسممممم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آیلا
30 مهر 92 9:28
خدا بد نده مامانی ان شا اله که ختم به خیر بشه . زیاد ناراحت نباشید گاهی ما نقشه ها می کشیم ولی امکان انجام پیدا نمی کشه اون بالا بالاها نقشه ها کشیده شده . مواظب خودتون و ارشیا خوشگله باشید
اما در مورد آدرستون یک نقطه( . ) مابین آدرستون و niniweblog حذف شده .


ممنووووووووووووووووون عزیزمممممممممم
عرفان خان و مامان زهره
1 آبان 92 0:06
سلام به ارشیای عزیزم و مامان خوبش
عزیزم همیشه به شیطنت و گردش ...
خاله قربون خنده ها و فیگورهای نازت بشه الهی...

عزیزم مراقب خودت خیلی باش ... براتون بهترینهارو آرزو میکنم
پیشاپیش عیدتون مبارک


مرسی از این که اینقدر با محبتی.....
مامان آوش
4 آبان 92 11:54
پسرمون هنرمنده و ورزشکار


دقیقا همه چیز با هم دوست داره....
مامان آرین
8 آبان 92 18:48
سلام مامان فرانک عزیزم انشاالله بلا ازت دور باشه دوست خوبم وهیچوقت غم وناراحتیت رو نبینم.آرزومندم هرچه زودتر بهبودی یابی عزیزم.
قربون این پسر مهربون برم من.این پستت رو که خوندم نا خود آگاه گریم گرفت نمیدونم چرا اینقدر دل نازک شدم من


فدات بشمممم عزیزم به خاطر اینه که از بس مهربونی