ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

سرما خوردگی ارشیا و مامانی

1392/9/24 13:20
نویسنده : مامان فرانک
298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

با همه مراقبتهای لازم برای شما اما سرما خوردی .....

یک شنبه نیمه های شب با نق زدن و غرغر کردن میخوابیدی و بلند میشدی معلوم بود یه مشکلی وجود داره اما تا صبح با همین اوضاع خوابیدی من هم با ترس و استرس حدس زدم سرما خوردی ولی چون جایی نرفته بودیم و خونه بودیم و کسی هم به دیدنمون نیومده بود شک داشتم که سرما باشه صبح که از خواب بیدار شدی حالت خوب بود که متوجه شدم سرفه میکنی و بله گل پسر ما سرما خورده ..... 

دو روز اول حالت خوب بود و فقط سرفه میکردی و راستش بگم تا به امروز به خاطر سرما خوردگی دکتر نبرده بودمت همیشه با خوردن سرما خوردگی کودکان مشکل حل میشد و کوتاه و جزی بودن ..... 

ایندفعه هم همینطوری بود حالت خوب بود بازی میکردی مثل همیشه سر حال بودی ولی سرفه داشتی و کاملا مشخص بود از سرفه هات که سرما خوردی اما یه حسی بهم میگفت ببرمت دکتر امان از این دلواپسیها و نگرانیهای مادرانه با این که حالت خوب بود زنگ زدم به دکترت و چهارشنبه بعدظهر بردمت پیشش معاینه کرد و برات دارو نوشت دارو ها رو گرفتیم و رفتیم خونه مامانم شبم بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه و داروهای دکتر هم بهت دادم خوردی و خوابیدی صبح که از خواب بیدار شدی حالت یه کم بدتر شده بود و من با کمال تعجب مونده بودم بعد از سه روز چرا به جای بهتر شدن بدتر شدی همش به خودم میگفتم کاش دکتر نمیبردمتا........

و نگرانی مامان نسبت به این قضیه و استرسی که داشتم و شبها کنار من میخوابیدی و روزها هم میگفتی بغلم کن و دوست داشتی کنارت باشم باعث شد منم سرما بخورم و شدت سرما خوردگی من نسبت به شما خیلی بیشتر و شدید تر بود ......

مامان مهربونم میومد پیشمون  و برامون سوپ و میوه  و شلغم می اورد هر چی بهش میگفتم نیا پیش ما مریض میشی حرف گوش نمیکرد معلومه دیگه اونم مادر و نگران دختر و نوه اش......

تا اینکه چند روز حالم بهتر شده و خودم میتونم بعضی از کار ها رو انجام بدم هر چند تو زودتر از من حالت بهتر شده دیگه سه روزه نه سوپ میخوری نه میوه نه شلغم و....... دیگه بدت میاد و علاقه به غذا خوردن پیدا کردی ومن چون نمیتونستم غذا درست کنم بابا برات از بیرون غذا میخرید ضمن اینکه مامانم هر روز برامون غذا میاورد با اینکه مسیر خونمون با خونه مامانم خیلی فاصله هست پدرم هر روز با مامانم میومدن و میرفتن امیدورارم بتونم محبتشون جبران کنم.

و تو این یه هفته یه کم لاغر شدی و منم اصلا حوصله نداشتم ازت عکس بگیرم چون اصلا حال و حوصله نداشتم و حالم خیلی خوب نبود ولی الان خوبیم خدا رو شکر

 راستی یادم رفت باید از بابایی هم کلی تشکر کنیم تو این دو هفته هر کاری میتونست برامون انجام میداد همسر عزیزم به خاطر همه مهربونیهات ممنونتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)