یه خبر خوب برای پسرم.......
سلام فرشته ناز و خوشگلم
بعد از سلام گرم و پر انرژی از مامانی باید بابت دیر اومدن به وبلاگت انباشته شدن مطالب روی هم از پسر گلم عذر خواهی کنم آخه تو این مدت درگیر یه کاری شدم که چاره ای جز ادامه کار نداشتم و خدا رو شکر با موفقیت تموم شد و یه عالمه بهم انرژی داد
بعد مدتها دوری از درس و کار و فعالیت دوباره برگشتم به خاطرات گذشتم که چه روزهای خوبی داشتم ....من عاشق درس خوندن بودم و عاشق کتاب و درس و تحقیق و ...... و تو مدرسه یا دانشگاه شاگرد خوب و درسخون و شیطونی بودم و بعد هم عاشق کارم...... دوازده سال پیش تو رشته روانشناسی فارغ التحصیل شدم و از همون سالها مشغول کار شدم و با عشق و علاقه کار میکردم مشاور مدرسه شدم و بعد از مدتی به عنوان مشاور خانواده و مدیریت بخش کودکان معلول تو بهزیستی رو به عهده داشتم ...... تا وقتی که فهمیدم خدای خوب و عزیزم تو رو بهمون هدیه داده و قراره بیای خونمون پر از عشق و محبت کنی
برای همین خیلی برام سخت بود با اینهمه کار و فعالیت با تو فرشته کوچولو چیکار کنم باید تصمیم میگرفتم یا تو آغوش خودم و کنار خودم بزرگ بشی لذت همه چیز خودم به تنهایی تجربه کنم یا یه پرستار مهربون یا مربیای مهد کودک اما با همه شرایط خوبی که داشتم باید پا رو دلم میزاشتم و تصمیم میگرفتم با تو که میشی همه زندگیمون همه نفسهامون چه کنم و مامانی که همیشه کار و فعالیت و حتی ورزش جز برنامه های ثابت زندگیش بود حالا باید یه تصمیم اساسی و درست بگیره که هیچوقت پشیمون نشه......
از اونجایی که من شخصیتم برون گراست و یه مادر شیطون و شاد و پر انرژی بودم و هستم این تصمیم گیری برام سخت بود ولی چون اعتقاد داشتم یه مادر قبل از هر چیز وظیفه مهمش کودکش و اون الویت اول زندگیش و از اونجایی که معتقد بودم یه مادر یا همسر شاد و پر انرژی و سالم(روحی و جسمی) بهتر از یه خانم خسته و .........تصمیمم گرفتم همه کار و فعالیتم تعطیل کنم و کنار تنها فرشته زمینیم ارشیای نازنینم که روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که خونه پر از عشقمون عاشق تر از همیشه کرد و من و همسر عزیزم شدیم همه زندگیش و اونم شد همه زندگی ما و نفسمون به نفسهای اون گره خورده و زندگی سه نفره خوبی داریم و خدا رو هزاران بار شکر.......با اینکه همه ابراز ناراحتی میکردن و موافق نبودن که من موقعیت شغلیم از دست بدم و شاید بارها و بارها بهم گفتند حیف شد کارت رها کردی ولی من تصمیمم گرفته بودم و حتی یک درصد هم بابت این قضیه ناراحت و پشیمون نبودم و نیستم چون خیلی چیزهای با ارزش دیگه ای بدست آوردم که با تمام دنیا هم نمیشه عوضش کنی و از اینکه همسرم همیشه و هر جا یار و همفکر من بوده و هست و تو این تصمیم هم اختیار رو گذاشت به عهده خودم و گفت هر تصمیمی بگیری منم موافقم و این بهترین و قشنگترین کمکی بود که میتونست تو اون شرایط بهم بکنه ازش ممنونم.......
و الان که سه سال و نیم تقریبا شده که تو اومدی و شدی همه زندگیم اصلا بابت کاری که کردم ناراحت نیستم و احساس میکنم درسترین تصمیم تو زندگیم گرفتم مثل خیلی از تصمیمهای مهم زندگیم که وقتی الان بهشون فکر میکنم چه حس خوبی بهم دست میده که بهترین و درستترین تصمیمات گرفتم ..... از اینکه تو این مدت پیشت بودم کنارت بودم با گریه هات گریه کردم با شادیهات و خنده های نازت خندیدم لحظه به لحظه باهات بزرگ شدم کودک شدم بازی کردم چه ساعتها و دقایقها بیدار بودم و به صورت ناز و قشنگ و کودکانت نگاه میکردم با عشق بهت شیر دادم با عشق به تو همه لحظه های بزرگ شدنت دیدم با چشمای خودم حس کردم لمسشون کردم و همیشه و هر ثانیه کنارت بودم تنهات نزاشتم و هر وقت چشم باز کردی مامانی پیشت بود تو آغوشم بودی و بزرگ شدی هر وقت بهم نیاز داشتی سریع خودم کنارت میرسوندم عاشقت شدم و عاشقم شدی .... عشق مادر قابل توصیف نیست و از اینکه با تو بودم و هستم خوشحالم که چه روزها و ساعتهایی رو کنار تو و با تو گذروندم .....
البته اینایی که گفتم نظر شخصی خودم بود دست همه مامانایی که هم کار میکنن و هم کودک نازنینشون بزرگ میکنند میبوسم چون خیلی سخت که بتونی هم کار کنی و هم خانه داری و .......و بتونی بین همه اینا تعادل برقرا کنی و برای همه مامانای ایران زمین آرزو میکنم به همه آرزوهای کوچیک و بزرگشون برسن و همیشه سالم و سلامت و شاد و پر از خنده باشن و نفسهاشون تو خونه های رنگین کمونیشون همیشه جاری باشه همه خونرو پر کنن از عطر مادری
و اما اتفاقات این یه ماهه .....چند وقت پیش همسر عزیزم متوجه شد که استان البرز(کرج)کلاسهای مربیگری گذاشته از یه رشته جدید از مجموعه رشته های ایروبیک,هیپاپ,زومبا,و.......
وبابایی بهم خبر داد و گفت ثبت نام کن و از اونجایی که من همیشه فقط برای سلامتی خودم سالهاست که ورزش میکنم فکر میکرد شرایطش دارم و میتونم و اعتقاد داشت حیف که مدرک مربیگری نگیری .... اولش تو شک و تردید بودم ولی بعد تصمیم گرفتم امتحان کنم و شرکت کنم و همه کارهای ثبت نام برام انجام داد و بعد از مدتی بهمون خبر دادن کلاسها از ٢٤ / ١٠/ شروع خواهد شد و تقریبا تا ١٧ / ١١/ادامه پیدا کرد ..... کلاسها فشرده از صبح تا بعدظهر ادامه داشت تئوری و عملی و بعد از پایان کلاسها امتحان ...... و نتیجه قبولیم در این رشته ورزشی بود و گرفتن مدرک مربیگری......
شاید فعلا تصمیم نداشته باشم به عنوان مربی در باشگاهها کار کنم ولی داشتن مدرک ممکنه یه روزی یه جایی بهش احتیاج پیدا کنم و احتمالا فعلا تو باشگاه خودمون تصمیم بگیرم کلاس داشته باشم برنامه خاصی ندارم.......
از همسر عزیزم که همیشه بهم انرژی میده و کمکم میکنه یه دنیا سپاس و تشکر دارم تو این مدتم یا مادرم زحمت ارشیا رو کشیدن یا همسرم زحمت نگهداری و مراقبت از ارشیا رو به عهده داشتن......
و از پسر گلم که مثل همیشه اینقدر خوب و مهربون بود یه دنیا ممنون
عاشق تو و بابایی هستمممممممم خیلی زیاد .....