آخرین روزهای سرد پاییزی

عزیز دل مادر چند وقتیه نتونستم برات چیزی بنویسم خیلی کار داشتم اصلا فرصت پیدا نکردم ......بابا احمد تو این چند وقته خیلی کار داشت مامان مجبور بود به بابا کمک کنه تا راحتتر به برنامه های کاریش برسه صبح مجبور بودم علیرغم میل باطنی شما رو زودتر از همیشه بیدار کنم.....ظهر یه ناهار کوچولو بهت میدادم و بعدش باید میرفتیم باشگاه پیش بابا .....ما تو باشگاه میموندیم تا بابا بره و کاراش انجام بده و آخر شب برمیگشتیم خونه خسته.....اما.....اما...... و اما..... گل پسرم که خیلی خیلی تو این چند وقته به ما کمک کرد پا به پای ما از صبح تا شب همراه ما بود نه اذیت کردی نه نق زدی نه گریه کردی......قربونت برم الهی که اینقدر ماهی عسلم ......فدات بشم که با این سن کمت اینقدر خوب میفهمی و شرایط درک میکنی.....ممنون از پسر گلم.....دوست دارااااااااارم

اینم چند تا عکس از پسر نازم تو باشگاه در حال میت زدن....

البته اینم بگم که تو باشگاه خیلی بهت خوش میگذشت با این که خیلی خسته میشدی اما موقع اومدن خونه گریه میکردی و دوست نداشتی بیای خونه ...... چون اونجا با بچه ها بازی میکردی و از این طرف  میدودی به اون طرف و اصلا خسته نمیشدی و کلی لذت میبردی .....

دو روز پیش یعنی ٢٦ آذر ماه اولین برف زمستانی شهر قشنگمون سفید پوش کرد با اینکه چند روزی از آخر پاییز باقی مانده بود و هنوز زمستون شروع نشده برف و سرما زودتر اعلام آمادگی کرده بود خیلی دلم میخواست تو این روز قشنگ ازت عکس بگیرم اما مامان اینقدر کار داشت که نتونستم از این موقعیت خوب استفاده کنم البته هر چند ساعات زیادی از روز رو بیرون بودیم و دوربینم همراهم بود شاید تو شرایط مناسب بتونم کاری بکنم اما نشد قندکم.....شرمندتم ,بابا قول داده تو اولین فرصت جبران کنه.....اما با همه خستگی که مامان تو این چند وقته داشت اون شب با هم یه روز برفی رو بازی کردیم و کاردستی هم درست کردیم به درخت پر از برف..... و مامانی و پسر چند ساعتی رو با هم بازی کردن و کلی به من و پسرم خوش گذست.....

      اینم گل پسر در حال کار دستی درست کردن

 فدات بشم با اون قیجی دست گرفتنت...

دیگه یواش یواش کاردستیمون داره آماده میشه...

به به درخت برفیمون آماده شده....

اینم یه روز برفی همراه با ارشیا خان.....