عاشقتم....
آخه من از دست تو چیکارکنم با این شیرین زبونیات خوشمزه مامانامروز ظهر اومدی تو آشپز خونه میگی مامان ارشیا آبنبات میخواد....یه دونه بهت دادم.... گفتی این یکی ....دوتا کف دستت باز میکنی هر چی میخوای باید دو تا بدیم یکی این کف دست یکی اون کف دست .....گفتم نه همین یه دونه کافیه دندونات خراب میشه آبنبات خوب نیست بخوری راضی شدی رفتی.... چند دقیقه بعد اومدی دوباره گفتی مامان خوردم آبنبات بده.... گفتم نه .....دوباره تکرار کردی جملت..... گفتم نه یه دونه خوردی کافیه ......با ناز گفتی مامان......در حالی که مشغول کار کردن بودم بهت یه نگاهی کردم دلم غش رفت با اون التماست......تا اومدم بگم یه دونه دیگه میتونی بخوری فقط یه دونه......بهم گفتی مامان ارشیا رو اذیت نکن .....بعد دوباره سریع تکرار کردی مامان اذیت نکن.....با تعجب بهت نگاه کردم !!!!!! گفتم چی؟گفتی اذیت نکن ارشیا......نمیدونستم بخندم یا....... محکم بغلت کردم فشارت دادم گفتم عاشقتم یه دونه آبنبات ازم گرفتی با این زبونت بالاخره......جالب اینجاست که بعدش گفتی مرسی عزیزم .......خیلی دوست دارم مادر....... وای دیوونم میکنی با این شیرین زبونیات.....بغلت کردم بوسیدمت و از بوسیدنت سیر نمیشدم در حالی که اشک تو چشمام جمع شده بود بهت نگاه میکردم و از خوشحالی خدا رو شکر کردم به خاطر این عشقی که به ما داده........
عاشقتم دلبر شیرینم