ارشیا کنار عزیزترینها......
غنچه نو شکفته زندگیم سلام
عزیز دل مامان چند تا پست از شیرین کاریهات و جاهایی که رفتیم هنوز برات ننوشتم و ثبتشون نکردم آخه تو این چند هفته خیلی کار دارم (برای تولدت )و هر وقت برسم میام سری بهت میزنم و برات مینویسم
اما چون تولدت از همه مطالب واجبتر و داغتر اونارو زودتر و سر وقت برات مینویسم بقیه مطالب باشه برای بعد....
شازده کوچولوی مامان فردا ٢٤ / ٦ / ٩٢/ روزی که شما قدمهای زیبا و دوست داشتنیت با شیرینی لبخندهات به خونمون آوردی .....
تولدت مبارک رویای شیرین مامان فرانک و بابا احمد
عزیز دلم دیروز همراه بهترینها و عزیزترینها تو زندگیم مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله نازی و عمو علی (همسر نازنین خاله)و کوثر دخترشون و دایی حمید و دایی رضارفتیم باغمون
وای نمیدونی چقدر خوشحال بودی و حسابی لذت بردی کنار همشون ......هم اونا تو رو خیلی دوست دارن هم تو اونارو..... اونقدر غرق شادی بودی که یه جا بند نمشدی جالب اینجاست که میدونستی برای تولدت رفته بودیم
چون فردا یکشنبه تولدت و بابا احمد تاقبل از ساعت یازده شب زودتر نمیاد خونه و بقیه هم مثل دایی و عمو علی نیستن و از همه مهمتر تولد کوثر هم ٢٥ / ٦/ (دوشنبه) من وخاله تصمیم گرفتیم تولداتون روز جمعه بگیریم که همه اعضای خانواده باشن و وقتی گفتیم بریم باغ همه موافقت کردن و این شد که دیروز رفتیم باغ و حسابی هم بهمون خوش گذشت .... کنار پدر و مادر و خواهر و برادر واقعا قشنگترین و زیباترین لحظه ها رو داری و دلت نمیخواد زمان بگذره مخصوصا برای شما عزیز دلم که عاشق همشونی اماباید اعتراف کنم دایی رضا رو یه جور خاصی دوست داری این همه میدونن وقتی دایی هست انگار همه دنیا رو بهت دادن
از این که این همه شاد بودی و پر انرژی خیلی خوشحال بودم دلم برای خنده هات و خوشحالیهات غش میرفت کنار رودخونه آب بازی کردنات بالا پایین رفتنات تمومی نداشت....
مامان بزرگ و بابا بزرگ صبح زودتر از همه ما رفتن چون تو باغ کار داشتن و بابا ی مهربونم هم عاشق باغ و باغبونی زودتر رفت که به درختها و سبزیجات و میوه هاشون سری بزنن و اونا رو آبیاری کنن تا ما بریم و از اونجایی که شما صبح دیر بیدار میشی و بابا احمدم صبح جمعه باید میرفت باشگاه کلاس بود ما از بقیه دیرتر رفتیم و خاله نازی و عمو علی و کوثر جون و دایی رضا و دایی حمید با هم رفتن و ما هم ظهر رسیدیم
کیک تولدتم خاله نازی زحمت کشیدن و برات خریدن و سلیقه خاله جون
اینم کیک تولد ارشیا جون نفس مامان و بابا
اینم برادر نازم(دایی حمید)داره برامون ناهار آماده میکنه
عاشقتمممممم داداشی..... خیلی ماه......
اول پایین باغ کنار رودخونه غذا خوردیم هوا خنک و عالی بود بعد اومدیم تو آلاچیق که پدرم خودش اونو درست کرده تولد گرفتیم
نگاه کن چقدر خوشحالی ......
اینم دایی رضا که خیلی دوسش داری البته حقم داری من که خواهرشم از علاقم هر چی بگم کم گفتم چه برسه به تو (البته من دو تا برادرامو دوست دارم ولی هر کدومشون یه جور خاصی دوست دارم هر چی از مهربونیهاشون بگم کمه واقعا عزیزن برای هممون)
اینا هم بوته های گوجه فرنگی که حاصل دسترنج پدر عزیز تر از جونم که با عشق و علاقه بهشون رسیدگی میکنه(البته پدرم بازنشسته ارتش اینا جز علاقمندیهای زندگیش)
دایی حمید عزیز دستت درد نکنه ..... این تفنگ هدیه دایی مهربونش
آخه بچه اون بالا چیکار میکنی بیچاره دایی خسته شد .....
تا شب اونجا بودیم دیگه هوا تاریک شده بود که برگشتیم به سمت خونه با اینکه همه چیز ساده بود یعنی یه تولد ساده برای شما و کوثر جون گرفتیم اما باید اعتراف کنم با همه سادگیش خیلی لحظه های شاد و به یاد موندنی برامون به یادگار موند
خانواده عزیزم خیلی دوستون دارم
دست همگی درد نکنه .... بابت لطف و محبتتون هر چقدر سپاسگزاری کنم بازم کمه.....
هدیه خاله نازی و عمو علی و مادر و پدر عزیزم و برادرم رضا نقدی بود دست همگی درد نکنه ....دایی حمیدم برات تفنگ خریده بود چون بهت قول داده بود.... دستش درد نکنه اونقدر از دیدن تفنگ خوشحال شده بودی که تمام روز باهاش بازی میکردی و یه لحظه هم از خودت دورش نمیکردی
ضمنا از کیک بریدنت و شمع فوت کردنات (عاشق فوت کردن شمعی و چند بار این کار تکرار کردی)بابایی فیلم گرفته راستش اونقدر خوشحال بودی که به جا بند نمیشدی تا ازت عکس بگیریم همش در حال بالا و پایین دویدن بودی این چند تا عکسم دیگه بهویی خوب شدن....بقیه عکسارو هم نمیتونم بزارم.....
این هواپیما رو هم بابا احمد برات خریده
اینجا هم وقتی اومدیم خونه شب با همه خستگی دست از تفنگ و هواپیمات بر نداشته بودی .... با اینکه خسته بودی و خوابت میومد بازم داشتی بازی میکردی..... راستی منم برات دو تا تیشرت قرمز رنگ و زرد رنگ خریدم که دیگه عکسش نذاشتم