ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

شیرین زبونم

1391/9/18 18:05
نویسنده : مامان فرانک
208 بازدید
اشتراک گذاری
پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای
فردایمان باقی بگذار........
به اندازه یک نگاه.........
به اندازه یک لبخند......
تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم........
پسر گلم تازگیها شیرین زبون شده،جمله رو دیگه کامل میگه،کلمات درست ادا میکنه البته نه همه کلمات رو ؛روی هم رفته حرف زدنش بهتر شده اما خیلی شیرین زبون شده این روزا مامان و بابا فقط غرق بوسش میکنن با اون حرفای نازش.....دلم غش میره وقتی حرف میزنه دیروز جمعه( 17 آذر ماه)مامان برای گل پسر و بابایی آش درست کرده بود آخه ارسیا جونم آش دوست داره منم از فرصت استفاده کردم و اش پختم موقع آش خوردن عمه مریم و نجمه پیش ما بودن همگی در حال خوردن بودیم که ارشیا به عمه نجمش گفت  عمه اشی خودی؟(اینم بگم که ارشیا حتی اگه کامل کلمات رو ادا نکنه اما طوری میگه که سوالی بودن یا تعجب کردن یا....میتونی بفهمی)عمش گفت آره عزیزم ارشیا گفت نوش آن(نوش جان)مامان درستی کرده مزه است (خوشمزه است)من و بابا فقط تا تونستیم بوسش کردیم......
فدای اون حرف زدنت بشم من آخه وروجکم چی کارت کنم  بخورمت با اون زبونت ....بعدظهر با بابایی رفتیم خونه مامان بزرگ دایی رضا زنگ زده بود میگفت این عشق بیارین من ببینمش وقتی شما خواب بودین ما هم غروب رفتیم خونه مامان بزرگ پیش دایی و بابا جی و مامان بزرگ که خاله نازی هم اونجا بود همه بودیم که شما کلی شیرین زبونی میکردی و همه مجذوب کارای تو بودن.....همه اعضای خانوادرو به اسم کوچیک صدا میکردی....همه از این کارت خوششون اومده بود و بغلت میکردن و میبوسیدنت(هر چند مامان به شما گفته که بزرگترها رو به اسم کوچیک صدا نکنی...)ولی دیروز با شیرین زبونیات مامانم دیگه دلش نمیومد چیزی بهت بگه.....
هر چند وقتی خونه مامان بزرگ میری خیالت از هر جهت راحت چون اونجا همه مدافع شما هستن و تا دلت بخاد آتیش میسوزونی....
یه کار قشنگی که انجام دادی و مامان کلی لذت برد این بود که وقتی میخاستی وارد اتاق بشی در میزدی و تا وقتی نمیگفتن بیا تو وارد اتاق نمیشدی وقتی خاله میگفت بله بفرمایید شما میگفتی منم ارشیا......
چند وقت یاد گرفتی وقتی میریم بیرون بابا در حال رانندگی اگه یه کم تند بره شما با صدای بلند و با لحن قشنگی میگی بابا تن تن نلو پلیشی دعوا..... و این جمله چند بار تکرار میکنی و هر بار با صدای بلندتر و جدی تر ....بابا هم میگه چشم پسر گلم،فدات بشم عشقم نفسم زندگیم.....بعد آروم میره و میگه خوب پسر خوشگلم شما سرت تکون میدی و رضایت خودت اعلام میکنی.....پسرم همیار پلیس شده مگه خبر نداری بابا جون.....
 
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)