ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

اتفاقات این چند وقته......

1391/10/26 16:36
نویسنده : مامان فرانک
207 بازدید
اشتراک گذاری

تو این چند هفته که اینترنتمون قطع بود متاسفانه مامان هم سرمای شدیدی خورده بود و چند روزی رو خونه استراحت میکرد خیلی مراقب بودم که شما سرما نخورین و خدا رو شکر این اتفاق نیوفتاد حسابی مامان حالش بد بود و با خودم فکر میکردم اگه این ویروس شما و بابایی یگیرین چه خواهد شد ........ ولی با کارهایی که مامان تو خونه انجام میدادو مراقبت از خودش خوشبختانه شماها مریض نشدین....

یههههههههههههه     اتفااااااااااااااااااااااااق قشنگگگگگگگگگگگ

روز اول سرماخوردگی مامان که خیلی حالم بد بود بابا احمد صبح باید جایی میرفتند و کار داشتن قول دادن زود بیان خونه که مامان حالش خوب نبود خوابیده بودم که شما از خواب بیدار شدین مامان مجبور شد برای شما صبحانه درست کنه با اون سرگیجه های شدید و بدن درد نمیفهمیدم که چطوری دارم بهت صبحانه میدم ولی به هر حال دلم نیومد گرسنه بمونی در حال صبحانه خوردن بودی که بهت گفتم ......ارشیا جان مامان حالش خیلی بد سرما خوردم نزدیک مامان نیا برات کارتون میذارم نگاه کن تا مامان بخواب یه نگاهی به من انداختی با اون چشمای نازو مهربونت گفتی باشه....... بعدش گقتم تو کارتون نگاه کن اذیت نکن مامانی رو تا بابا احمد بیاد بریم دکتر ........ همینطور که بهم نگاه میکردی داشتی خوب گوش میکردی که چی بهت میگم اومدی به سمت مامان که یهو بلند بهت گفتم نزدیک مامان نیا مریض میشی......گفتی نگاه کن مامان (یعنی به صورتت نگاه کنم )(اخه هر وقت میخای حرفی بزنی که خیلی مهمه میگی نگاه کن مامان منو)بهت نگاه کردم و گفتم.... جانم ..... بفرمایید.....                      گفتی..............

ارشیا میتونه دکتر ببره مامانی رو ها.........خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم غش رفت چشمام خیس شد و چند قطره اشک و نگاه قشنگی که به صورت ماهت کردم دلم میخواست این لحظه هیچ وقت تموم نشه.....نمیتونستم بغلت کنم ولی فدات بشم الهی که اینقدر با محبت و مهربونی اصلا یادم فت که حالم بد و مریضم.....انگار هیچ آرزویی دیگه تو دنیا ندارم با این حرفی که به مامان زدی.....

دوووووووووووستتتتتتتتتت داااااااااااااااااااااااارممممممممم

پسر خوبی بودی تو این چند روز که مامان مریض بود.... باید از مامان خودم کلی تشکر کنم همیشه و همه جا مراقب ماست تو این شرایط هر روز میومدن و همه کارای مامان انجام میدادن برامون غذا درست میکردن سوپ برای مامان درست میکردن اگه حضور مامانم نبود به این زودیها حالم خوب نمیشد خیلی دوستش دارم......همیشه سالم و سلامت باشه ...... امیدوارو بتونم فرزند خوبی براش باشم......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فرزانه
1 بهمن 91 0:25
فدای تو پسر با این شیرین زبونیهات .چقدر توماهی. خداکنه آرین منم مثل تو بشه.


مطمئنم داداشی از منم بهتر میشه چون مامانی مثل شما داره....