عسل تر از عسل
گل پسرم از عسل خوشش نمیاد مامان برای اینکه شما عسل بخوری وقتی شیر میخوری در طول روز مامان شیر برات گرم میکنه (شیر سرد دوست نداری)داخل اون عسل میریزم وطعمش تغییر میکنه دوست داری و از خوردنش لذت میبری و به قول خودت کیف میده بعد از خوردن میگی مامان خومزه(خوشمزه)بود کیف داد مرسی.....البته بیشتر به خاطر شیر خوردن تشکر میکنی اگه بفهمی عسل ریختم نمیخوری......
امروز تو آشپزخونه داشتم ناهار درست میکردم اومدی پیشم و گفتی مامان گفتم جان نگاهی بهت کردم منتظر شدم تو صحبت کنی چند ثانیه بعد رفتی و چیزییم نگفتی ......منم به کارم ادامه دادم ..... دوباره چند دقیقه بعد برگشتی دوباره گفتی مامان ..... گفتم جانم.... گفتی ارشیا چی میخواد (یعنی یه چیزی میخوام)گفتم چی میخوای؟؟؟؟؟ گفتی آبنبات میخوام!!!!!!!!گفتم نداریم تموم شده قبول نکردی و دوباره با قاطعیت جملت تکرار کردی منم دوباره بهت گفتم تموم شده یه خورده نق زدی بعد خودت گفتی تمومی شده نیست نمیتونم آبنباتی بخورم گفتم نمیشه پسرم تموم شده خلاصه راضی شدی و رفتی.......
دوباره چند دقیقه بعد برگشتی و گفتی مامان ارشیا چی میخواد؟؟؟؟؟ گفتم چی میخوای ؟؟؟؟؟اشاره کردی به یخچال و گفتی در خلاسه(یخچال)باز کن در یخچال باز کردم گفتی ارشیا خستس یعنی بغلم کن بغلت کردم یه نگاهی داخل یخچال کردی گفتم پرتقال میخوای بدم .... گفتی نه گفتم چی میخوای زود باش سریع بگو؟؟؟؟هیچی نگفتی و اومدی پایین از بغلم رفتی صدات کردم گفتم میخوای بادوم و کشمش بدم بخوری اولش قبول نکردی گفتی نمیخوام الان دوسی (دوست)ندارم....(البته این تنقلات دوست داری مثل بادام,کشمش,توت,گردو,و......)ولی نمیدونم چی شده بود هر چیزی رو که بهت میگفتم میگفتی نمیخوام.......با این که میدونستم عسل دوست نداری ولی گفتم میخوای بهت عسل بدم خوشمزس خیلیا......یه کم فکر کردی و با سر اشاره کردی که میخوام ......یه قاشق کوچیک برداشتم عسل ریختم داخلش دادم دستت داشتم نگاهت میکردم ببینم چیکار داری میکنی گذاشتی داخل دهانت قاشق عسل بعد یه لبخندی از رضایت زدی و نگاهی کردی و با نگاهت خوشمزه بودنش و اعلام کردی وقتی تموم شد گفتی دوباره میخوام من که تعجب کرده بودم یکی دیگه بهت دادم گرفتی از دستم شروع کردی به خوردن واز آشپزخونه بیرون رفتی
چند دقیقه بعد برگشتی و گفتی مامان دوباره بده خومزه بودا...... دوباره بهت دادم کفتم خوشت اومد گفتی آره و رفتی ......
وقتی تمومش کردی برگشتی و دوباره ازم عسل خواستی (البته من هر نوبت مقدار کمی بهت میدادم)ولی بهر حال از خوردنش لذت میبردی ......تا اینکه اومدی تو آشپزخونه بعد از چهار بار خوردن گفتم دوباره میخوای گفتی نه دیگه نمیخوام دستمو بشور کفیس(کثیف)شده بغلت کردم دست و صورتت شستم .......
گفتی خیلی خومزه(خوشمزه)بود کیفی داد......مرسی عزیزم.....گفتم خواهش میکنم نوش جانت..... گفتی مامانی مثل تو شیرین بود....مثل خودتی عسل بود(مثل خودت عسل بود)یه نگاه عاشقانه از ته دلم بهت کردم بغلت کردم تا تونستم بوسه بارونت کردم با این زبونت دیوونم میکنی آخه عسل خودتی خوشمزه مامان ,شیرین زبونم تویی که تموم زندگیمو عسل کردی ....شیرین کردی..... بدون تو من هیچم.....
عسل تر از عسل برای من تویی..........