ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

یه روز خوب زمستونی

1391/11/7 16:38
نویسنده : مامان فرانک
170 بازدید
اشتراک گذاری

زمستون و هوای سردش باعث شده که ما کمتر بیرون بریم و بیشتر وقتا خونه ایم فقط برای خرید و کارهای ضروری بیرون میریم برای گردش و تفریح تو این هوای سرد کمتر پیش اومده.....گاهی وقتا هم با ماشین تو سطح شهر میگردیم

یه روز تو همین هفته مامان چند تا کار کوچولو داشت هوا هم خوب بود نزدیکهای ظهر رفتیم بیرون تا به کارام برسم موقع برگشتن به خونه پسر قشنگ مامان پرسید مامان کجا میریم؟ مامان جواب داد میریم خونه قشنگم.... شما گفتی خونه نریم مامانا.... گفتم خونه نریم کجا پس بریم پسرم؟؟؟؟ در حالی که به بابا احمد نگاه میکردی گفتی بابایی خونه نروها؟بابا گفت کجا برم پسرم خونه نرم؟؟؟؟ ماکه از این رفتارت متعجب شده بودیم در جواب سوال ما گفتی بریم یه جای خوب ....خونه نریم......

فدات بشم که خسته شدی تو این مدت خونه بودی شیرین پسرم....

در حالی که بغلت کردم و محکم چسبیده بودی بهم و داشتم لذت میبردم از نفسات از حرف زدنات از وجودت..... دوباره ازت پرسیدم مامانی یه جای خوب کجاست؟؟؟؟ گفتی نمیدونم بریم یه جای خوب خونه نریم.....

بابا احمد که داشت رانندگی میکرد و دلش برای حرف زدنات غش میرفت و از اینکه نمیتونست بغلت کنه بهت گفت آخه پسر نازم, شیرین زبونم,فدات بشم من .. نمیگی بابایی دیوونت این طوری شیرین زبونی میکنی ودر حالی که تو بغل من بودی و بابا هم داشت ناز کردنات میخرید وقتی به صورت ماهت نگاه میکردم چقدر آروم و مهربون داشتی لذت میبردی از این همه عشق و دوست داشتن....

نمیشه که خونه نریم ...بابایی الان کلاس داره باید بره دیرش میشه عزیز دل بابا .....آخر هفته هوا خوب باشه میریم یه جای خوب باشه؟؟؟ ارشیا گفت باشه بابایی..... و این گل پسر که حسابی دل باباییش برده با این سخنان شیرینش...

جمعه شد و طبق قولی که بابا احمد داده بود با خاله فرزانه و نی نی کوچولوشون آقا آرین و بابای آرین خان رفتیم جاده آتیشگاه..... دو سه ساعتی بیشتر کنار هم نبودیم ولی خیلی عالی بود ..... عکس انداختیم..... چای خوردیم.... مامان هم که از روز قبل آش درست کرده بود آش خوردیم که خیلی خیلی چسبید تو این هوای یه کم سرد زمستونی..... از خاطراتمون گفتیم .... از مسافرتهامون .... از تمام چیزای خوبی که با هم داشتیم و داریم.... خصوصا قشنگترین چیزی که تو این دو سه سال اخیر برامون پیش اومده حضور شما تو تا فرشته آسمونی به جمع گرم ما زمینیهاست.....خوش اومدین و جمع مارو با حضورتون لذت بخش کردین از این که کنار ما هستین و به ما انرزی میدین و دلهامون بهم نزدیکتر میکنین ازتون ممنونیم و خدا رو بابت این همه خوبی و شادی شکر میکنیم همیشه پیشمون بمونید فرشته های آسمونی......

من که کلی لذت بردم و مطمئنم به تو هم خوش گذشته نازنین پسرم و همینطور بابایی...... آخه مگه میشه کنار کسایی باشی که دوستشون داری و از حضورشون احساس آرامش میکنی بهت خوش نگذره    هااااااااااا؟؟؟؟

niniweblog.com

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان یلدا و سروش
7 بهمن 91 16:28
خدا حفظ کنه این گل پسری رو. اگه با تبادل لینک موافقین لطفا با ذکر شرتون خبرم کنید


با سلام..... با کمال میل