هنوزم دوستشون داری
چند وقت پیش (به مناسبت شب یلدا)من و بابایی برات هدیه گرفتیم... دو کتاب از داستانهای کتی به نامهای خودم به دستشویی میرم.... دندانم را مسواک میزنم و یه بازی فکری به اسم مزرعه حیوانات......
از همون روز اول عاشق اونا شدی و اگه روزی صد بار کتابهارو برات میخوندم میگفتی از اول بخون خودم دیگه خسته میشدم ولی برای عزیز دلم خستگی معنایی نداشت و همه صفحات کتاب و داستان رو حفظ شدی و اگه یه کلمه و یا جمله رو جا مینداختم سریع اعتراض میکنی و میگی اینجا رو نخوندی مامانی یا میگی اینو نگفتی....و مزرعه حیوانات خیلی دوست داری و حسابی بازی میکنی و سرگرم میشی
جالب برام اینه که بعد گذشت مدتی هنوزم این کتابها و بازیها جز سرگرمیهای تو به حساب میان و از بین اسباب بازیهات و کتابهات هنوزم علاقه شدیدی به اونا داری و خیلی دوستشون داری.... فدای این علاقه های قشنگت بشه مامان....
اینم کتاب و مزرعه حیوانات پسر نازو مهربونم
اینم یه عکس دیگه از مزرعه حیوانات نفس مامانی
دیروز که داشتی مثل همیشه سرگرم بازی با کتابات و .... بودی مامان چند تا عکس ازت گرفت....
فدای اون صورت ماهت و اون خنده قشنگت بشم من....
گل پسرم در حال بازی کردن....