دعوت به مسابقه وبلاگی
نمیدونم این مسابقه داستانش چیه ولی من از طرف یکی از دوستای خوبم به این مسابقه دعوت شدم
فقط میدونم این یه مسابقه وبلاگی که باید توضیح بدیم چرا وبلاگمونو دوست داریم.....
تنها شرط مسابقه هم دعوت کردن 3 تا از دوستامونه...
اول از همه دوستای خوبم دعوت میکنم.....
بابای ارشیا و ارشیا کوچولو
خاله فرزانه و آرین کوچولو
ثنا کوچولو و مامانش
من از کودکی عاشق نوشتن بودم. وقتی یکی از دوستای خوبم وبلاگ بهم معرفی کرد با کمال میل علاقمند شدم از این طریق خاطراتمون ثبت کنم اونم ثبت خاطره یه فرشته آسمونی که بعد از مدتی زمینی شد و همه زندگیمونو تحت الشعاع خودش قرار داد....
من وبلاگمو دوست دارم چون دوستای جدیدی پیدا میکنی دوستای مجازی،دوستایی که شاید هیچ وقت نبینیشون ولی برات مثل دوستای حقیقی با ارزشن، دوستشون داری، نگرانشون میشی،به دیدنشون میری....دوستایی که با تمام وجودشون تجربه ها و نظراتشونو در اختیارمون میذارن و گاهی وقتا بدون اینکه خودشون بدونن بهت نظر و ایده میدن و یا حتی زندگیت سرشار از تجربه میکنن. خواندن خاطره هاشون ناخود آگاه بهت میگه دنیا اونقدر کوچیکه که با یه لبخند زیبا میتونی بزرگش کنی....
وبلاگمو دوست دارم چون با ثبت خاطره هایی که به مرور زمان از یادمون میره و یا کمرنگ میشه با خوندن اونا به یادش میاری(وبلاگ مثل یه صندوقچه کوچیک تو کنج خونه های قدیمی میمونه که وقتی درش باز کنی گردو غبار گذر عمر رو میبینی و تمام خاطره ها برات زنده میشن و حالا تو این دنیای پر هیاهو و شلوغ این صندوقچه پیشرفته تر و علمی تر شده که بهش میگن وبلاگ... که اینم قشنگیهای خودشو داره مثل گذشتمون،مثل خاطره هامون......
وبلاگمو دوست دارم چون بهم میگه مادر شدن یعنی ورود به دهکده کوچیک....که برای وارد شدن به این دهکده قشنگ باید از دروازه اون رد بشی .... و برای رد شدن باید رمز عبور داشته باشی.... رمز عبور همون مهر مادریه که بهت رنگ و بوی زندگی میده، بهت نفس میده تا زمانی که زنده هستی زندگی کنی چون یه موجود کوچیک بهت نیاز داره، اون با نفسهای تو نفس میکشه، باهات حرف میزنه و بهت انگیزه میده تا بنویسی که دوستش داری، بهت دوستای جدید میده،بهت اجازه نگهداری زیباترین لحظه های عمرت همراه با مهربونترین عزیزانت میده....