ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

یه روز از روزهای زندگیم

1392/2/30 11:55
نویسنده : مامان فرانک
453 بازدید
اشتراک گذاری

                                                   

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام به همههههه مامانای مهربون و نی نی های ناززززززززززززقلبقلبقلباین گل تقدیم به همه مامانا که برای ما نی نی ها خیلی زحمت میکشن .......

                                                    

 

 

من قرار این پست خودم بنویسم آخه دیگه بزرگ شدم ,مرد شدم واسه خودم .....

راستی من سی و دوماهه شدم یعنی دو سال وهشت ماهم شده پس دیدین بزرگ شدم!!!!!!!!!                                 

                                

             ٣٢ ماهگیم مبارک

 

                            

تا یادم نرفته بگم که مامانم برای این ماهم هدیه یه خونه چادری برام خریده که هنوز بر پاش نکرده و ازش عکس ننداخته احتمالا تو پستهای بعدی برام میزاره

قراره براتون بنویسم که روزهای زندگیم چطوری میگذره تو خونه چیکارا میکنم و با مامان جونم چه کارهایی انجام میدم و چقدر آتیش میسوزونم آخه مامانم همیشه مینویسه که من پسر خوبی هستم ,من همه زندگیشم,عاشق من, من اذیتش نمیکنم چه توی خونه باشم چه باهاشون برم مهمونی,پارک,و یا هر جای دیگه ای که منو میبرن ....

من پسر لجبازی نیستم  پرخاشگرو عصبی هم نیستم اهل سرو صدا و داد وبیداد و جیغ زدنم نیستم بر عکس خیلی آروم مهربونم این خودم نمیگما همه همین میگن.... گفتم که بزرگ شدم دیگه همه چیز درک میکنم اما اینا همش به خاطر رفتار مامانم آدم اگه یه مامان روانشناس داشته باشه معلومه که بهت فرصت لجبازی و بهونه گیری رو نمیده از یه جهت خوب چون بیشتر وقتا تو یه خونه آروم پر از عشق داری زندگی میکنی ولی از یه جهت هم باید طبق مقررات و اصول مامان جونت رفتار کنی به قول بابا احمدم یه خانم روانشناس که داشته باشی دیگه با منطق درستش تسلیمت میکنه

صبح ها قبل از اینکه از خواب بیدار شم مامانم زودتر از من بیدار شده رفته پیاده روی و باشگاه البته بابایی پیشم هست تا مامانی بیاد گاهی وقتا هم پیش میاد بابایی باید زود بره و من تنها میشم و مامانی نمیتونه باشگاه بره اینم یکی از اذیتام آخه مامان جونم به خاطر من نمیره باشگاه چون بابا نیست که من نگه داره و مامانی من باشگاه نمیبره چون میگه مریض میشم هوای باشگاه آلودست اینم قانون مامانم

حالا من باید بگم عاشقتم مامانی .......

وقتی میاد خونه من بیدار شدم برام شیر گرم میکنه هر روز صبح شیر میخورم اما مدل خوردنم فرق میکنه خودتون ببینین

سه وعده در طول روز شیر میخورم صبح / بعد از خواب بعدظهر/ شب/

فقط فقط این مدلی شیر میخورم .... بعدش با مامانم یه صبحانه عالی میخورم....

بعد مامانی برام یه ناهار خوشمزه درست میکنه من عاشق ماکارانی و لازانیا و انواع ساندویجم به سبک  دستپخت مامانم....

(البته همه غذا هارو دوست دارم اما بعضی چیزارو هم نمیخورم مثل هویج یا سالا الویه)

مامانم با تزیین غذا و یا گاهی وقتا با نمایش و بازی با عروسکام (آقا گاو,پیشی کوچولو)همون غذایی رو که دوست ندارم بهم میده میخورم از حق نگذریم واقعا ترفندهای جالبی بکار میبره و من بدون گریه و لجبازی غذامو میخورم

مامان جونم باید بگم خیلی دوست دارم

اگه کار زیادی تو خونه نداشته باشه ظهر که میشه من میبره پارک هم از هوای خوب استفاده کنم هم ویتامین د بخورم از خورشید خانم مهربون

اینجا هم پارک نزدیک خونمون

مامانی ممنون که همیشه مراقب من هستی .....

عاشقتممممممممممممممم مامان جونمممممممممممممممممم

بعد از یک ساعت بازی و ویتامین گیری میایم خونه برای خوردن یه ناهار خوشمزه

قبلش یه حموم کوچولو چون حسابی بازی کردم و آلوده آلوده ام(البته بعضی روزها هم به جای پارک میرم تو حیاط خونمون حسابی بازی میکنم و باغچه خونمون بهم میریزم شیر آب باز میکنم تا به قول خودم به علف بع بعی یا آب بدم خودم حسابی کثیف میکنم دیگه حموم رفتن جز برنامه هام.....)

به به از حموم اومدم خوشگل و تمییز

............تا اینجا که خیلی خوش میگذره.........

بعد از خوردن یه ناهار خوشمزه وقت خواب بعدظهر اینم از قانونای مامانم که بعدظهرا باید بخوابم تحت هر شرایطی حتی اگه بخوایم یه موقعی مهمونی بریم یا جایی باشیم مامانم جوری برنامه ریزی میکنه که من خواب بعدظهرم باید انجام بشه واقعا همه برنامه ریزیهاش مرتب و منظم

الان من تو یه خواب نازم بعد از این همه بازی و شیطونی.....

از خواب که بیدار میشم همون مدلی که نشون دادم شیر میخورم پر انرزی و سر حال بازم دوست دارم بازی مکنم (تو این تایمی که من خوابم مامانم اصلا نمیخواب یا به کاراش میرسه یعنی برام عصرونه درست میکنه .....یا میاد سراغ وبلاگم و هر کار دیگه ای که باید انجام بده)

گاهی وقتا با مامانم میرم خونه مامان بزرگم تا شب اونجا هستیم تا بابایی بیاد دنبالمون برگردیم خونه آخه مامان بزرگ و بابا بزرگم و  داییم همش زنگ میزنن میگن پاشین بیاین اینجا دلمون تنگ شده براتون حالا خوب دو روز پیش همدیگرو دیدیما آخه هم اونا عاشق ما و هم ما عاشق اونا

اگه هم خونه باشم همه خونه رو بهم میریزم تمام اسباب بازیهامو میارم بیرون یه کم با این اسباب بازی بازی میکنم یه کم با اون بعضی وقتها هم سی دی نگاه میکنم  البته مامانمم تو نگاه کردن کارتون و سی دی بهم کمک میکنه نمیدونید چه لذتی داره وقتی مامانم بغلم میکنه و دو تایی کارتون تماشا میکنیم همش بهش نگاه میکنم میخندم بعد محکم بغلش میکنم و میبوسمش موقع کارتون تماشا کردنم کلی میخندیم دو تایی و تعریف میکنیم برای همدیگه که اینجا چی شد؟؟؟نباید این کارو میکرد و مامانم با هیجان جذابیت کارتون برام بیشتر میکنه و به قول بزرگترا بحث و گفتگو.....

اینجا هم زله به دست اصرار به مامانم که برام درست کنه

دارم به مامانم کمک میکنم تا اعتماد به نفسم بیشتر بشه اگه جایی ازم خواستن کمک کنم خجالت نکشم ......

مرسی مامانی اجازه میدی استعدادهام شکوفا بشه

ولی خودمونیم ها کلی کثیف کاری کردم شرمنده مامان جون باید تحمل کنی چاره ای نیست.......

اینجا هم دارم تو ظرف شستن کمکش میکنم البته کمک کردن که نمیشه گفت فقط کارش زیاد میکنم

مرسی که بهم اجازه میدی هر چیزی که بهم آسیب نمیرسون امتحان کنم بزرگ شدم جبران میکنم

دوووووووووووووووووست دااااااااااااااااااااااااااااااارم مامان جونم

اینجا هم دارم بازی میکنم

اینجا همون جایی که گفتم همه وسایلامو بهم میریزم مامان مهربونم باید اینا رو دونه دونه جمع کنه و مرتبشون کنه هر کدوموجای خودش بزاره

البته منم کمکش میکنما مامانم بهم یاد داده خوب خوب یاد نگرفتم ولی قول دادم خودم وسایلاموجمع کنم

دارم پازل درست میکنم خودم تنهایی که نمیتونم مامانمم میاد برای کمک البته اولش کمکم نمیکنه ها میزاره من همه تلاشمو بکنم وقتی دیگه دارم خسته میشم و میخام دست از کار بکشم با یه نقشه حساب شده به  کمکم میاد و دو تایی حسابی بازی میکنیم

در طول روز حداقل یک ساعت از وقتش با من میگذرونه نه کاری انجام میده,نه تلفن میزنه,نه جواب تلفن میده,فقط فقط مال خودم دوتایی حسابی بازی میکنیم و یه عالمه میخندیم.......شعر میخونیم و یا کتاب میخونیم......

مامان جونم بهت افتخار میکنم

ممنون بابت تمام مهربونیات

یه عصرونه خوشمزه که خوردم و روز خوبی هم که داشتم و یه عالمه هم بازی کردم حالا دیگه شب شده .....ساعت ٩ شب که میشه دیگه گرسنم میشه و موقع شام خوردن .... چون بابا جونم دیر میاد من ساعت ٩ شامم میخورم و مامانم برام کتاب میخونه تا آخر شب که بابام تشریف بیارن وقتی که بابا جونم اومد بعد از خوردن غذا و یه استراحت کوتاه چند دقیقه ای با من حسابی بازی میکنه خدایی با همه خستگیش ولی هر شب با هم کلی بازی میکنیم ........

بابایی خیلی دوست دارم  

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ایدین
31 اردیبهشت 92 17:03



بوووووووووووووووووووس
مامان زهره
31 اردیبهشت 92 17:50
افرین به این گل پسر که اینقدر خوبه مامانی پس به ماهم تو مسایل کودک کمک کنید


با کمال میل عزیزم.....