ارشیای مامان وبابا

ارشیا جان علاقه زیادی به نقاشی کردن داره چه خودش نقاشی بکشه چه کس دیگه ای براش نقاشی کنه هر دو حالتش دوست داره .ضمنا عاشق رنگ آمیزی هم هستی برات کتابهای رنگ آمیزی میخرم تا شکلهای اونو رنگ بزنی عزیز دلم..... گل پسرم در حال نقاشی کردن...... فدای اون نگاهت...اون خندیدنت....هنرمند مامان.... قربون اون مداد دست گرفتنت بشم من الهی هنرمند مامان..... فدای اون خندیدنت عزیز دل مامان.... به به چه نقاشی و چه رنگ آمیزی کرده پسرم.... وای عسلم چه مدادی تراش میکنه!!!!!! ...

ارشیا عزیز دل مامان چیزای تازه تری یاد گرفته..... نقاشی کردن.... کلمات انگلیسی.... گفتن جمله به صورت کامل و درست..... امرو نهی کردن...... دوست داشتن ویا دوست نداشتن هر چیزی........ شعر و قصه یاد گرفتن...... خواندن کتاب با گفتار خودش..... در آوردن و پوشیدن جوراب وشلوار..... دست و صورت شستن و خشک کردن آن...... دستشویی کردن تا مراحلی خودش به تنهایی....... سلام کردن وقتی وارد مکانی میشود..... تشکر کردن از کسی برای هر چیزی..... ابراز علاقه به کسانی که دوستشون داره..... وقتی چیزی رو براش توضیح میدی خوب و منطقی میپذیره....(البته همیشه نه) خداحافظی هنگام خروج از هر جایی... شمارش اعداد ...

                                 دکتر حسابی حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است هر چه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است ..... هر چه توان انسان بیشتر باشد ادعایش کمتر می گردد ....                                   ...

ارشیا گل پسر مامان تقریبا یک سال شده که مسواک زدن شروع کرده اوایل من براش مسواک میزدم .....اما چند وقتی هست که خودش علاقمند شده و دوست داره خودش مسواک بزنه.....البته مامان براش مسواک عروسکی شکل خریده اما آقا ارشیا دوست داره مثل بچهگیهاش با مسواک انگشتی مسواک کنه.....مهم اینه که مسواک بزنه با چه مسواکی زیاد فرقی نداره...... چند تا عکس از آقا ارشیا  که داره مسواک میزنه....       ...

عزیز دل مادر چند وقتیه نتونستم برات چیزی بنویسم خیلی کار داشتم اصلا فرصت پیدا نکردم ......بابا احمد تو این چند وقته خیلی کار داشت مامان مجبور بود به بابا کمک کنه تا راحتتر به برنامه های کاریش برسه صبح مجبور بودم علیرغم میل باطنی شما رو زودتر از همیشه بیدار کنم.....ظهر یه ناهار کوچولو بهت میدادم و بعدش باید میرفتیم باشگاه پیش بابا .....ما تو باشگاه میموندیم تا بابا بره و کاراش انجام بده و آخر شب برمیگشتیم خونه خسته.....اما.....اما...... و اما..... گل پسرم که خیلی خیلی تو این چند وقته به ما کمک کرد پا به پای ما از صبح تا شب همراه ما بود نه اذیت کردی نه نق زدی نه گریه کردی......قربونت برم الهی که اینقدر ماهی عسلم ......فدات بشم که با این سن کم...

                                                                   ٢سالگیت مبارک.... شب تولدت عمه روشنک با محمد پسرشون که 4 سالش و عمه نجمه و عمه مریم اومدن دیدن دلبندم مامان براتون کیک تولد گرفتن و همراه محمد کلی انرژی خالی کردین.....آخر شب هم عمه اینا رفتن.... روز تولدت مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی حمید و دا...

                                                                       مامان از چند هفته قبل مشغول تدارک تولد شما بود کارهای لازمه رو انجام دادم.....(البته به تنهایی و خیلی خسته شده بودم..) بالاخره ٢٤ شهریور فرا رسید و پسر نازم یک ساله شد فدای اون فدو بالات بشم من عزیز دل مادر بعد...