ارشیا جان در سواحل آبی دریای خزر

سلام رویای شیرین مامان

تو این ماه دو تا سفر کوتاه اما به یاد موندنی داشتیم تو این پست میخام سفر اولمون به شمال برات بنویسم (نهم و دهم و یازدهم مرداد)سه روز رفتیم شمال....  

خاله فرانک(یکی از دوستای قدیمی و صمیمی مامان)روز قبل زنگ زد که اگه موافقین چهار شنبه بریم شمال من و بابایی با همفکری و یه تصمیم سریع هماهنگیهای لازم انجام شد و قرار شد بریم و چه خوب شد رفتیم خیلی خوش گذشت و از همه مهمتر هوا فوق العاده عالی و دلچسب بود مخصوصا به تو پسر گلم خیلی خوش گذشته بود از رفتارت و حال و هوای خوبی که داشتی میشد فهمید که چه کیفی میکنی مخصوصا با مه تا جون که بهش آجی مه تا میگی حسابی خوش گذروندی عزیز دلم

صبح چهار شنبه ساعت ٤ راه افتادیم هوا خنک و نم نم بارون و گاهی تو مسیر همراه با مه شدید وقتی رسیدیم دریاچه ولشت صبحانه رو اونجا خوردیم هر چند اونقدر مسیر دریاچه طولانی و پر پیچ و خم بود و مه زیاد که داشتیم پشیمون میشدیم از اومدن به دریاچه ولی چون نصف راه اومده بودیم دیگه نمیشد برگردیم وقتی رسیدیم به دریاچه مه خیلی زیاد بود و اصلا هیچ چیزی مشخص نبود به کم حالمون گرفته شد ولی بعد از چند دقیقه ای یواش یواش مه کمتر شد و دریاچه دیده میشد صبحانه خوردیم تا غروب اونجا موندیم چون مه رفته بود زیبایی دریاچه خودش نشون داد و هوای عالی دیگه همه چیز برای موندن مهیا کرد....غروب راه افتادیم سمت رویان جایی که عمو علی ویلا گرفته بود شب رسیدیم اونجا پنجشنبه هم اونجا بودیم و جمعه صبح حرکت کردیم به سمت کرج و تو مسیر هم جاهای مختلف برای استراحت میموندیم هوای خوب شمال بهمون اجازه نمیداد برگردیم واقعا دلمون نمیخواست برگردیم....شب رسیدیم کرج...

اینجا دریاچه ولشت همراه با مه زیاد.... هوا سرد ..... از لباسهایی که پوشیدی معلومه که چقدر سرد....

آجی مه تا و ارشیا جون

بابایییییییییییییییییییییی و ارشیییییییییییییییییییییییییا 

اینم تصویر دریاچه بعد از کم شدن مه

اینم محوطه ویلا که کنار دریا بود و هر وقت دوست داشتیم میرفتیم کنار دریا

همه وسایل مورد نیاز برات آورده بودم  (تیوپ ...عینک....کرم ضد آفتاب و.....البته از سال گذشته داشتی چیزی برات نخریده بودم )هوا هم عالی بود بابایی و عمو و آجی یه کم ابتنی کردن اما مامانی به شما اجازه نداد ابتنی کنی چون آب دریا خیلی کثیف بود و امکان مریض شدن زیاد ممکن بود از آب بخوری و خدایی نکرده مریض بشی خودتم خیلی از تو آب رفتن استقبال نکردی فقط دوست داشتی کنار ساحل بشینی و مثل توی این عکس اینطوری خیس بشی از این کار بیشتر خوشت میومد یا کنار ساحل بایستی و موج آبها رو بیاره سمتتون و پاهت خیس بشه و جیغ بزنی و بخندی و لذت ببری ضمن اینکه از بازی کردن با شنهای ساحلی بیشتر لذت میبردی و برای خودت شکلهای مختلف درست میکردی و با کمک آجی مه تا قلعه میساختین.....

غروب روز پنجشنبه کنار دریا آتیش روشن کرده بودیم و بابایی و عمو علی داشتن بادمجون کباب میکردن برای میرزا قاسمی و من خاله و آجی مه تا داشتیم با چوب روی شنهای کنار ساحل شعر مینوشتیم و بازی میکردیم روی شنها کلی شعر برات نوشتم و تمام احساساتم بر روی شنهای کنار ساحل نوشتم و بلند بلند میخوندم و تو هم از خنده غش کرده بودی و خوشت اومده بود و یه عالمه لذت بردی اما هر کاری کردم نتونستم یه عکس خوب از نوشته هام بندازم چون هم هوا تاریک شده بود هم نوشته ها واضح نمی افتاد برای همین یکی از عکسارو میزارم هرچند زیاد خوب نشده 

 تو رو گذاشتم وسط نوشته های عاشقانم تا ازت عکس بگیرم این طوری شد

از اینکه بهت خوش گذشته بود خیلی خوشحالم عزیز دلم خوشحالی تو یه دنیاست برای من همه سعی و تلاشمون شادی و لبخند تو همه زندگی مامان البته درست و اصولی....

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد