نمایشگاه گل و گیاه
سلام فرشته کوچولوی مامان
روز پنجشنبه گذشته رفتیم نمایشگاه گل و گیاه....
توی سطح شهر تبلیغات نمایشگاه دیده بودیم و تصمیم داشتیم با بابایی یه سری بزنیم امسال دومین بار که نمایشگاه دایر شده سال گذشته نتونستیم بریم ولی من خیلی دوست داشتم حتما یه سری به نمایشگاه بزنیم با برنامه ریزیهایی که کردیم قرار شد جمعه من و شما و بابایی بریم چون بابا احمد به جز جمعه ها هیچ روز دیگه ای نمیتونه بیاد
از بد شانسی اون جمعه هم بابا نمیتونست بیاد و نمایشگاه تا یکشنبه بیشتر نبود منم تصمیم گرفتم خودمون بریم یعنی من وشما
یه روز که با خاله فرزانه صحبت میکردم تلفنی صحبت نمایشگاه شد به خاله گفتم ماجرا رو (بابا کار داره نمیتونه بیاد)و اینکه من و شما میخوایم خودمون پنجشنبه بریم قرار شد با خاله جون و آرین جون بریم و همدیگرو تو نمایشگاه ببینیم ..... اما خاله همون روز پیام داد که نمیتونه بیاد خلاصه من و شما دوباره باید تنها میرفتیم که خاله اکرم هماهنگ کردیم و با هم رفتیم....
نمایشگاه خوب بود ولی خیلی شلوغ بود و عکس انداختن سخت شده بود ضمن اینکه شما بعدظهر نخوابیده بودی و قتی رسیدیم نمایشگاه حسابی خسته و کلافه و گرسنتم شده بود یه کم اذیت شدم با اینکه خاله لندی(ل با فتحه) (البته این اسم شما برای خاله انتخاب کردی از کوچیکی خاله اکرم با این اسم صدا میزنی از کجا این اسم اومده نمیدونیم خودمونم )خیلی دوست داری بازم خاله پیشمون بود ولی اذیت شدیم با خستگیهای شما گل پسرم
باید اعتراف کنم این جور مواقع که بابا پیشمون نیست تازه میفهمم که بابا وقتی کنارمون چقدر خوب و مامانی کمتر خسته میشه به خاطر همکاری و کمکهای بابا جون که کمتر اذیت میشم
قیافه خستت ببین عزیزم هر کاری کردم ظهر نخوابیدی؟؟؟؟؟
چهههههههه عجب یه لبخند ما از شما دیدیممممممممم!!!!!!!
ارشیا و مامانی
اینجا هم به این اسب و مامانش (به قول خودت)گیر داده بودی و همش میگفتی مامان ابسی(اسب)ببین چه خوشگل چه نازه......اصلا حاضر نبودی بریم قسمتهای دیگه به هر بهونه ای ما رو اونجا نگه داشته بودی که من تونستم از اسب کوچولو و تو عکس بندازم
اینم خاله لندی و ارشیا(خاله اکرم)من و خاله حدودا بیست سال که با هم دوستیم از دوستیهای دوران دبیرستان
خدایا ! هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر!
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی...
ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم,
نه به هر قیمتی زندگی کنیم......