دردانه ما
افرشته قشنگ ما در قشنگترین لحظه های زندگیمون چنان گرمایی به زندگیمون بخشید که با هیچ جمله،شعر،کلمه ای .......قابل بیان نیست،او در 24 شهریور 1389 در بیمارستان قائم شهر کرج پا به این دنیای زیبا گذاشت و زندگی عاشقانه مامان فرانک و بابا احمد سرشار از انرژی و هیجان کرد
هر چه کلمه،جمله،شعر....در وصف خوبیهای تو به کار ببرم کم است هر چه از علاقه خودمان به شما پسر گلم بگوییم انگار چیزی گفته نشده،هر چه هست از درون آدمی ست تا عاشقانه نشود مفهومی پیدا نمیکند؛
بااااااااااا زبااااااااان سااااااااااده میییییییی گویییییییییم
دوستت دااااااااااریم
دومین روز تولد ارشیا
مهربون مامان از همون روزای اول تولد پسر خوبی واسه مامان و باباش بوده و هست و مامان دوست داره بعد از اینم بهترین باشه برای مامان و باباش,خیلی باعث ناراحتی ما نشدی هر چند تو برای ما اون قدر عزیزی که چیزی با نام اذیت کردن برای ما وجود نداره؛تو قشنگترین لحظه ها رو برای ما میسازی ...
رویای شیرینم به خونه ما خوش آمدی...
ازتمام لحظه های زیبای زندگیت عکس و فیلم گرفته ام تا به یادگار برایت بماند
از قشنگترین یا با مزه ترین کارهایت فیلم گرفته شده تا وقتی بزرگ شدی خودت از کارهای دوران کودکیت لذت ببری و شاید هم به آنها بخندی
هر چند مامان از دو سالگی شروع به نوشتن لحظه های شیرین زندگیت کرده و یه عذر خواهی به شما بدهکار است اما...........
مطمئن باش اونقدر برام عزیزی که در هیچ یک از امور مربوط به زندگیت کوتاهی نخواهم کرد .......
از اولین قدمهایت برای راه رفتن فیلم گرفته ام از یازده ماهگی شروع به راه رفتن کردی و در روز تولد یک سالگی راه میرفتی به تنهایی اما کوتاه چون زود خسته میشدی و مینشستی و چهار دست و پا میرفتی
از همون نوزادی قد و وزنت رو به موقع انجام میدادم و اونو تو برگه مربوط به خودش برات نگه داشتم
وقتی شش ماهت بود با کمک مینشستی و در هفت ماهگی بدون کمک خودت مینشستی.....
تمام مراحل رشد و بزرگ شدنت را مامان برایت ثبت کرده(بیشتر اونها به صورت فیلم )تا از دیدن آنها لذت ببری
ارشیا در سه ماهگی
قربون خندهات عسلم(چهار ماهگی)از همون بچگی همیشه میخندیدی
اینجا خوشگل مامان سینه خیز رفتن یاد گرفته بود
تو این عکس تازه یاد گرفته بودی بشینی
فدات بشم از هر وسیله ای کمک میگرفتی تا بتونی بایستی