ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

ارشیا در شب تاسوعا خونه مامان بزرگش

1392/8/29 16:24
نویسنده : مامان فرانک
314 بازدید
اشتراک گذاری

هر سال شب تاسوعا مامانم قورمه سبزی درست میکنه برای اینکه نذر داره و ما هم امسال مثل هر سال صبح من و شما پسر گلم زود بیدار شدیم و رفتیم خونه مامانم (آخه بابایی کار داشت نتونست بیاد)شما صبحانت اونجا خوردی آخه صبحانه خوردنت خیلی طولانی و وقتی میخایم صبح جایی بریم برنامه صبحانتون بهم میریزه و یه عالمه ماجرا داریم سر خوردن صبحانه

پسر خوبی بودی و اذیت نکردی اما دوست داشتی کمک کنی و چون همه چیز خطری بود و نمیتونستیم بهت اجازه بدیم دست به هر چیزی بزنی و هر کاری دوست داری انجام بدی همین باعث میشد که ناراحت بشی و گریه کنی  (اما گوشی دایی رضا مثل همیشه به دادمون رسید و با اون سرگرم بودی آخه توش کلی بازی داره که بلدی و سرگرمت میکنه )فدات بشم که عاشق کمک کردنی عزیزم ولی میدونی که خیلی خطرناک.......

یه چند باری با دایی و بابا بزرگ رفتی بیرون و ما کارا رو انجام میدادیم و وقتی برمیگشتی با کلی خوراکی میومدی خونه از بس همه دوست دارن هیچ کس بهت نه نمیگه هر کاری بگی دور از چشم مامان برات انجام میدن یه چند ساعتی هم خوابیدی بعدظهر و ما به راحتی کارامون انجام دادیم بعدظهر هم دوستای دایی اومدن خونمون و تو همش با اونا بودی از بس براشون شیرین زبونی کردی که دیگه یادشون رفته بود برای کمک کردن اومدن......

یه کار جالبی که انجام دادی این بود که شب موقع غذا کشیدن حسابی به همه کمک کردی و غذا ها رو که میکشیدن تو میگرفتی و یه جا همه رو مرتب میچیدی همه کلی خوششون اومده بود از نظم و مرتب چیدنت و هر کسی هم که میومد خونه مامانم چه دوستای دایی ها یا خاله نازی یا بابا بزرگ به همه با صدای بلند سلام میکردی و میگفتی سلام خوش اومدین بفرمایید شام......و حتی میرفتی جلو دست میدادی دوست خاله نازی که یه تایم کوتاهی اونجا بود تعجب کرده بود و میگفت چه پسر نازی دارین  چه خوش برخورد و چه روابط اجتماعی بالایی داره خیلی رفتارش برام جالب بود و دوستای مامان بزرگم  میگفتن چه اعتماد به نفس بالایی داره و چه خوش برخورده.... چه مرتب همه غذا ها رو میگیره و میچینه یه گوشه نمیترسه که مبادا بریزه.....

قربونت برم که اینقدر دوست داشتنی هستی عزیزم......

ارشیا و عشقش دایی رضا

ارشیا و بابا بزرگش

ارشیا و دایی حمید عزیزش

مشغول بازی با موبایل دایی

ارشیا و پسر دایی مامانی ....

 

دلم گرم خداوندیست ,

که با دستان من گندم برای یا کریم خانه میریزد!

چه بخشنده خدای عاشقی دارم!

که میخواهد مرا با آنکه میداند گنهکارم!

دلم گرم است,

میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم.....

برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا کردم...

برایت من خدا را آرزو کردم.....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
2 آذر 92 0:40
سلام عزیزم نذرتون قبول باشه چه عکسهای قشنگی خدا همتونو برای هم حفظ کنه
مامان فرانک
پاسخ
ممنون خانمی