هوووورا شمال
آخ جون بازم شمال,با خاله فرانک و آجی مه تا و عمو علی و دوست خانوادگی خاله جون همگی رفتیم شمال اون چند روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت,هوا فوق العاده خوب بود,یه نسیم خنک دور از آفتابهای سوزان و شرجی بودن هوا و یه بارون ملایم همه چیز و قشنگ تر کرده بود خیلی لذت بخش شده بود,پسر گلم که بزرگترم شده و کمتر اذیت مبکنه شرایط برای مامان راحت تر کرده بود,یه عالمه ازت عکس گرفتم نمیدونم کدومش برات بذارم انتخاب کردنش سخت بود برام,من و بابا سعی کردیم حسابی بهت خوش بگذره,با بابا احمد و خاله اینا رفتیم ابشار آب پری,و جنگلهای دیدنی شهر و موقع برگشتن رفتیم خانه نیما یوشیج,به هممون حسابی خوش گذشته بود,یه موضوعی که برامون عجیب بود از طرف قندکم ترس از آب دریا بود؛قبلا که کوچیکتر بودی کلی تو آب با بابا جون بازی میکردی اما امسال احساس ترس داشتی و نمیخواستی تو آب باشی و حتی گریه کردی و مامان حتی شمارو کنار ساحل هم نمیتونست ببره چون تمایلی به رفتن نداشتی و گریه میکردی که نریم اون طرف(کنار ساحل),برای اینکه عزیز دلم اذیت نشه من و بابا جون و شما تو محوطه با هم بازی میکردیم اونجا پارک داشت شما رو میبردبم پارک....
قربون اووووووون قدت بششششششششششششششم
فدااااااااااااات بشم هر وقت میخوای عکس بندازی میخندی خوشگلم
ناااااااااااااااااااااااااااااااز اون خندیدنات نفسم
ناااااااااااااااااااااااااااااااااااااز اون نگاهت که مامان دیوووونه میکنه
آبنباتم چه تیپی زده براااااااااای خودش
مامانم که عاشق این عکس شما دو تاست (هر چند یه کم دور )دووووووستون دارم