ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

پارک ارم

سلام دوردونه قلبم امیدوارم همیشه پر انرژی و شاد باشی و خنده های قشنگت مهمون خونمون باشه و هرگز غم تو دلت راه پیدا نکنه نفس مامان خیلی دوست دارم و از اینکه هستی ازت ممنونیممممممم امروز میخوام برنامه پارک ارم  برات بنویسم پسر گلم ...... چند وقتی بود که بهت قول داده بودیم ببریمت پارک ارم  از اونجایی که فقط جمعه ها میشه رفت چون بابا احمد از اول هفته شنبه تا پنج شنبه کلاس داره و باید باشگاه باشه و هر شبم ساعت یازده شب میاد خونه برای همین جایی به جز روزهای تعطیل و جمعه ها نمیتونیم سه تایی بریم ....... و از اونجایی که تابستون فصل مسابقات میشه خیلی وقتها جمعه ها به خاطر برنامه های مسابقات ما هم برنامه هام...
11 شهريور 1393

گزارش....... گزارش........

سلام به پسر گلم که نفسهام به نفسهای تو بند عزیز دل مامان یک عالمه عکس و مطلب مونده که برات بنویسم و خیلی با تاخیر انجام میشه و امروز که دارم فکرش میکنم شهریور از راه رسید ماهی که خیلی دوسش دارم چون همه اتفاقات قشنگ زندگیم تو این ماهه  مهمترین و شیرینترینش تولد پسر گلم بعد سالگرد ازدواجمون و بعد تولد بابایی و.........و من هنوز اتفاقات مرداد ماه برات ثبت نکردم  چه مامان تنبلی هستم میبینی؟؟؟؟؟؟؟؟ البته یکی از دلائلش قطع اینترنت بود نه به طور مدائم یه خط در میون اینترنت خونه قطع میشد و علت اصلی اونم از مخابرات و بابایی که کارای اینترنتی زیاد داره هر روز صبح زنگ میزد مخابرات تا علت جویا بشه و اونا نمیدونم چطوری اینترنت و...
1 شهريور 1393

ارشیا...... استخر......آب بازی.....

سلام  فرشته خوشگل  مامان اینروزها کارت شده هر روز صبح بری حیاط  استخرت پر آب کنی و بعد تا ظهر صبر میکنی و  بعد که آب استخر یه کم گرم شد شروع میکنی به آب بازی   اونقدر آب بازی میکنی که به زور میای بیرون ........ فدااااااات بشه مامان الهی که وقتی میخندی و جیغ میکشی از آب بازی دلم برات غش میره عزیز دلمممممممممم پسرم داره استخرش پر آب میکنه.......البته از آب بازیهات بیشتر فیلم گرفتم  این چند تا عکس یادگاری برات میزارم     با تمام مداد رنگی های  دنیا به هر زبانی که بدانی یا ندانی ...
25 مرداد 1393

گشت و گذار در باغ بابا بزرگ.......

سلام  بزرگ مرد کوچکم اینروزها بیشتر تعطیلات میریم باغ ........ من و شما و بابایی و خاله نازی و مادرم و پدرم اونجا رو خیلی دوست داری تا مامان جون و بابابزرگ زنگ میزنن میگن بیاین بریم باغ ما هم از خدا خواسته بدو بدو راه میوفتیم جای با صفایی و هوا هم  نسبتا خنک و خوب و ما هم برای فرار از شهر و گرما تعطیلات میریم اونجا و خیلی هم خوش میگذره مخصوصا به شما پسر گلمممممممممم البته دو هفته پیش یعنی تعطیلات عید فطر (از سه شنبه تا جمعه) تصمیم داشتیم بریم مسافرت سمت اردبیل تبریز ....... برنامه ریزیهامون انجام داده بودیم و رفتنمون قطعی بود اما از چند روز قبل از تعطیلات وقتی میرفتیم بیرون اتوبان و داخل شهر خیلی خیلی شلوغ بود و ...
20 مرداد 1393

سفر یه روزه به قزوین (دریاچه اوان)

سلام دلبر شیرینم  تمام امیدم جمعه دو هفته پیش یعنی بیست و هفتم تیر ماه با خاله فرانک و همسرش عمو علی و دخترشون مه تا خانم که بهش آجی مه تا میگی و یکی دوستان  خاله اینا  و خواهر خاله فرانک و دخترش همگی با هم رفتیم دریاچه اوان نزدیکی شهر قزوین که قلعه الموت هم همون نزدیکیهاست ...... البته قبلا ما هم قلعه الموت رفته بودیم و هم دریاچه اوان ولی ایندفعه فقط قرار بود بریم سمت دریاچه ........ صبح خیلی زود (ساعت چها ر و نیم) راه افتادیم و هوا خیلی عالی بود برعکس شهر که خیلی گرم بود اونجا تا ظهر هوا خنک بود ولی از ظهر به بعد حسابی گرم شد و بعدظهر دیگه از شدت گرما برگشتیم به سمت خونه که تقریبا ساعت ده شب رسیدیم خ...
6 مرداد 1393

برای پسرم که همه زندگیم

مهربان باش مهربان باش که در آن پس این پنجره ی سبـــــــز قشنگ مهربان است کسی با من و تــــــو چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر بگشایی به همه به طبیعـت به زمیــن به ستـــاره به قناری قفس به هر آن چیز و هر آن کس که خدا ساخت مهـــــــربان باش مهربان باش چو ابر با کویر دل من با تـن نازک گل با زمخت تن خار مهربان مثل نسیم مثل آیینه و آب مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک می درخشد همه روز از سر مهر زشت و زیبا همه مخلوق خداست     ...
2 مرداد 1393

تابستان گرم و گرمای خونه ما.......

سلام دنیای شادم ...... و اما روزهای تابستونیمون چطوری میگذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟هوا خیلی گرم اما گرمای خونمون گرمای هوا رو برامون خنک میکنه و کمک میکنه گرمای هوا خیلی اذیتمون نکنه عزیز دلم میدونی که خیلی خیلی دوست دارم دنیای شاد مامان عاشقتممم این پست یه جورایی ادامه پست قبل آخه نتونستم پست قبلیه کامل کنم ضمن اینکه خیلی هم طولانی میشد...... یه روز از همین روزها تصمیم گرفتیم دو تایی بریم پارک همه کارهامون انجام دادیم و بعدظهر اومدم بیرون رفتیم پارک که  چند ساعتی تو پارک باشی و حسابی دلی از بازی کردن دربیاری و دیگه نگی من پارک نمیبری ....... پارک میبرمتا ولی سیر نمیشی و همیشه اعتراض میکنی ولی اون روز تصمیم گرفتم تا ...
30 تير 1393

تابستون گرم و روزهای شیرین ما

هوا خیلی گرم شده و صبر و تحمل ما رو هم کم کرده و گرمی هوا تو رفت وآمدها و خیلی چیزهای دیگه تاثیر گذاشته و ترجیحا زمان زیادی رو تو خونه میگذرونیم از طرف دیگه ماه مبارک رمضان هم هست و روزه گرفتن هم بیشتر وقت و زمان تحت تاثیر خودش قرار داده یعنی زمانی که میتونی از خونه بیای بیرون به هر دلیلی درست موقع اذان و زمان افطار تا حدودی محدودیت زمانی پیدا میکنیم......... این پست مربوط میشه به یه عالمه مطالب پراکنده از مطالب و عکسهای مختلف از این روزهای ما یا در واقع تابستون گرم ما از این طرف و اون طرف...... این عکس کیک تولد مامان به سلیقه پسرم  ...... روز تولدم با دایی حمید رفتیم کیک بخریم برای تولدم که به خاطر توت فرنگیهای روی کیک گیر دادی ف...
25 تير 1393