یه روز خوب
پاییز یکی از قشنگ ترین فصلهای سال؛من و بابا احمد از این فرصتها نهایت استفاده رو میکنیم،سا ل گذشته آبان ماه بود که یه روز تعطیل من و بابا احمد و ارشیا خان سه تایی رفتیم به دامن طبیعت؛هوا ابری بود نم نمک بارون میومد نسیم خنک همراه با مهربون ترین پرندهای زندگیت همه چیز رو رویایی کرده بود؛ناهار خوردیم همراه با چای خیلی چسبید؛کلی عکس گرفتیم تا یادمون بمونه که به همین سادگی میشه به یاد موندنی ترین لحظه هارو ثبت کرد و فراموش نکنیم زندگی شیرین تر از هر چیز دیگه ایی اگه بخوایم میتونیم برای همسفرامون لحظه های نابی رو به وجود بیاریم؛پسر گلم همسر مهربونم دوستون دارم برای همیشه؛خدایا به خ...
نویسنده :
مامان فرانک
21:02
هوووورا شمال
آخ جون بازم شمال,با خاله فرانک و آجی مه تا و عمو علی و دوست خانوادگی خاله جون همگی رفتیم شمال اون چند روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت,هوا فوق العاده خوب بود,یه نسیم خنک دور از آفتابهای سوزان و شرجی بودن هوا و یه بارون ملایم همه چیز و قشنگ تر کرده بود خیلی لذت بخش شده بود,پسر گلم که بزرگترم شده و کمتر اذیت مبکنه شرایط برای مامان راحت تر کرده بود,یه عالمه ازت عکس گرفتم نمیدونم کدومش برات بذارم انتخاب کردنش سخت بود برام,من و بابا سعی کردیم حسابی بهت خوش بگذره,با بابا احمد و خاله اینا رفتیم ابشار آب پری,و جنگ...
نویسنده :
مامان فرانک
19:04
اولین سفر نی نی
عکس
به اتلیه عکس ارشیا خوش امدید....... ارشیا در ٩ ماهگی..... ...
نویسنده :
مامان فرانک
17:39
یه روز پاییزی
پاییز امسال هم مثل همیشه زیبا و قشنگ,مامان که عاشق پاییز دنبال یه فرصت میگشت که با بابا جیگر و گل پسر بریم بیرون و از طبیعت استفاده کنیم؛جمعه ١٢ ابان)با خاله فرزانه و ارین کوچولو و عمو کاظم (دایی و بابا بزرگ و مامان بزرگ ارین جون)رفتیم باغ بابا بزرگ ارین کوچولم سمت ورده,عزیز دل مامان اولین بار بود که باغ میومد,خیلی خوش گذشت,هوا عالی بود,طبیعت خیلی قشنگ بود,حسابی خوش گذشت,مهربونم کلی ازت عکس گرفتم خیلی خوب با مامان و بابا همکاری کردی,اصلا اذیت نکردی,عاشقتم عسل مامان..... اینم یه عکس از عشق مامان به به داداشی و ارشیا رو ببین ای جان بابا و گل پسر و ببین(عاشقتونم) ...
نویسنده :
مامان فرانک
19:16
فرشته زمینی
عزیز دل مامان امروزمیخام از یه فرشته زمینی برات بگم؛کسی که با نفسای تو نفس میکشه,به عشق تو زندگی میکنه,با تو میخنده,وقتی نگات میکنه اشک تو چشماش جمع میشه وبه مامان میگه (دیوونم میکنه)راستی مامانم عاشق این فرشته زمینی وقتی خودت بزرگ بشی مطمئانم عاشقش میشی؛وقتی سه ماهه بودی توی دستای مهربونش جا میگرفتی و تو رو بالا و پایین مینداخت وبهت میگفت بقچه عشق بابا دوست دارم و تو چنان ذوقی میکردی که ما از ذوق تو وجودمون پر از عشق میشد؛نفس مامان ما عاشقانه دوست داریم؛ یه کم از کارای این فرشته زمینی بگم ٠٠٠٠ وقتی مامان کار داشته باشه این مهربونترین پدر دنیاست که با تو بازی میکنه تا مامان به کاراش برسه...
نویسنده :
مامان فرانک
21:50
تشکر
برای تشکر از خاله فرزانه و ارین جون دوستون داریم &n...
نویسنده :
مامان فرانک
18:48