ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

اتفاقات به یاد موندنی این چند هفته....

1392/2/22 17:03
نویسنده : مامان فرانک
303 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تعطیلات عید نوروز هر هفته با ارشیا پسر گلم میریم گردش بعضی وقتها همگی با هم میریم پارک گاهی وقتها هم فقط مامانی و ارشیا میرن دو تایی البته این قضیه مربوط به وسط هفته هاست ..... آخر هفته ها با بابایی و مامان بزرگ و بابا بزرگ میریم باغمون.... بعضی وقتها هم با خاله فرزانه و آرین کوچولو و عمو کاظم میریم پارک دو سه هفته پیش با خاله اینا جمعه بعدظهر رفتیم پارک تاجیکستان خیلی خوش گذشت تا آخر شبم اونجا بودیم عکسایی که ازت گرفتم دست خاله مهربون بعدا برات میذارم نفسسسسسسس دلممممممممم

                                                   

 

باز هم چند هفته پیش(٦ اردیبهشت) با خاله اینا (خاله فرزانه و .......)رفتیم طبیعت گردی یه جای جدیدی بود (باغهای کردان)هم برای ما هم برای شما و آرین جون جالب و قشنگ بود و خوش گذشت ناهار هم بیرون بودیم تا عصر همگی با هم بودیم ازتون فیلم گرفتیم از هنر نماییهای قشنگتون .......فدای شما دوتا عسلا بشم من که جمعمون رو اینقدر شیرین و دلنشین میکنید.....ما و خاله اینا با هم خیلی صمیمی هستیم و همیشه هر جا میریم با همیم....چه مسافرتهای طولانی مدت چه کوتاه و یک روزه..... با حضور شما دو تا فرشته مهربون بیشتر از همیشه بهمون خوش میگذره.......

                                                   

 

پنجشنبه (١٩ / ٢/)مامانی با چند تا از دوستای قدیمیش قرار ملاقات داشت همگی قرار بود بعد از مدتهای طولانی در منزل یکی از دوستام همدیگرو ببینیم و این روز قشنگ و به یاد موندنی فرا رسید و دیدارها تازه شد از صبح منزل دوستمون بودیم تا ساعت ٨ شب دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم اونقدر زمان برامون زود گذشت که ساعت و فراموش کرده بودیم ....... شما هم با بچه های دوستان نازنینم حسابی بازی کردی و بهت حسابی خوش گذشته بود.....

علی نازنین همراه با ارشیا و متین عزیز وفاطمه عزیز

فاطمه خوشگله و ارشیا در حال بازی......

هستی کوچولو و ارشیا نفس مامانش و فاطمه مهربون

                                                    

اول اردیبهشت تولد محمد جان پسر عمه روشنک بود و ما نتونستیم همون روز بریم دیدنشون یه روز جمعه که بابایی هم خونه بود شب رفتیم منزل عمه جون شما با محمد حسابی بازی کردی و گاهی هم با هم دعوا میکردین سر اسباب بازی ولی تا حدودی با هم کنار میومدین...... البته اینم بگم پسر ناز و دوست داشتنی مامان بیشتر با محمد کنار میومد و کمتر سرو صدا و گریه میکرد بیشتر سعی میکردی با هم بازی کنین تا دعوا...... فدات بشم الهی که اینقدر نازو فهمیده ای پسر گلم..... شازده کوچولوی مامان..... همیشه و همه جا به وجود تو افتخار میکنم و دیوانه وار عاشقتم همه زندگیم......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

قالب و تقویم اختصاصی کودکانه
22 اردیبهشت 92 16:19

با کمال میل.....
















































































































قالب هاي کودکانه زيبا با عکس فرزند شما
طرح هاي دو ستونه و سه ستونه ي شيک و زيبا
با طرح هايي فوق العاده و قيمتي ارزان به نسبت ديگر
طراحان
از ديدن قالب هاي ما پشيمان نمي شويد
با سفارش هر قالب اشانتيون دريافت کنيد

http://gogoli-temp.blogfa.com

براي ديدن نمونه کار بيشتر به وبلاگ هاي زير که قالبشان توسط ما طراحي شده سري بزنيد
parsajooon.niniweblog.com/

sarajonam.niniweblog.com/


مامان زهره
22 اردیبهشت 92 17:58



مامان مهرو
23 اردیبهشت 92 16:42
بوس بوس خاله ی خودم


منم یه عالمه بووووووووس
مامان آرین
25 اردیبهشت 92 18:42
انشاالله همیشه شاد باشی گل زیبا ی من.


در کنار شما خاله جونی....