ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

دعوت به مسابقه وبلاگی

نمیدونم این مسابقه داستانش چیه ولی من از طرف یکی از دوستای خوبم به این مسابقه دعوت شدم فقط میدونم این یه مسابقه وبلاگی که باید توضیح بدیم چرا وبلاگمونو دوست داریم..... تنها شرط مسابقه هم دعوت کردن 3 تا از دوستامونه... اول از همه دوستای خوبم دعوت میکنم..... بابای ارشیا و ارشیا کوچولو خاله فرزانه و آرین کوچولو ثنا کوچولو و مامانش من از کودکی عاشق نوشتن بودم. وقتی یکی از دوستای خوبم وبلاگ بهم معرفی کرد با کمال میل علاقمند شدم از این طریق خاطراتمون ثبت کنم  اونم ثبت خاطره یه فرشته آسمونی که بعد از مدتی زمینی شد و همه زندگیمونو تحت الشعاع خودش قرار داد.... من وبلاگمو دوست دارم چون دوستای جد...
21 بهمن 1391

این روزهای گل پسری

روزها و ساعتها از کنار هم میگذرند و وقتی به زمان مینگری میبینی ماه تمام شد و ماه جدیدو فصل جدید از پی هم می آیند و می روند.... گاهی شیرین و به یاد ماندنی و گاهی تلخ و نگران کننده .... در هر حالتی زیباییها و قشنگیهای خود را دارد و همه گویای آن است که خدایا برای همه داده ها و نداده هایت شکر و سپاس بیکران.... از این روزهای گل پسرم بگویم که مثل همیشه خندان و مهربان دو ویژگی بارز این عشق زندگیمان که وجودمان را سرشار از انرژی مضاعف میکند.... این روزها شیرین سخن گفتنت دل همه را میبرد...در اوج یادگیری زبان هستی چه زبان مادری چه زبان دیگر.... هم به سرعت از جملات و کلمات جدید استفاده میکنی و هم وقتی خنده ها و ناز کشیدنهای مارا میبینی بیش...
18 بهمن 1391

ارشیا میره تولد عزیزترین دوستش

جمعه ١٣ بهمن مامان فرانک و بابا احمد و میوه زندگیمون آقا ارشیا رفتیم منزل یکی از بهترین دوستامون خاله فرزانه و عمو کاظم برای تولد یکسالگی شاهزاده کوچولوشون آقا آرین البته از قبل برای این مهمونی عاشقانه دعوت شده بودیم همراه چند تا دیگه از دوستای ناز و خوبمون.... مثل همیشه خاله فرزانه مهربون کولاک کرده بود حسابی.... به قول عسل دلم ارشیا خان خاله عشق خسته نباشید..... دست خاله فرزانه و عمو کاظم درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن..... به من و بابایی و ارشیا خان حسابی خوش گذشت دور هم بودن و کنار دوستای خوب همیشه برای آدم لحظه های شاد و به یاد موندنی باقی میذاره... امیدوارم این جمع دوستیهامون همیشه شاد و خندون باشه.....   &nbs...
17 بهمن 1391

هنوزم دوستشون داری

چند وقت پیش (به مناسبت شب یلدا)من و بابایی برات هدیه گرفتیم... دو کتاب از داستانهای کتی به نامهای خودم به دستشویی میرم.... دندانم را مسواک میزنم و یه بازی فکری به اسم مزرعه حیوانات...... از همون روز اول عاشق اونا شدی و اگه روزی صد بار کتابهارو برات میخوندم میگفتی از اول بخون خودم دیگه خسته میشدم ولی برای عزیز دلم خستگی معنایی نداشت و همه صفحات کتاب و داستان رو حفظ شدی و اگه یه کلمه و یا جمله رو جا مینداختم سریع اعتراض میکنی و میگی اینجا رو نخوندی مامانی یا میگی اینو نگفتی....و مزرعه حیوانات خیلی دوست داری و حسابی بازی میکنی و سرگرم میشی جالب برام اینه که بعد گذشت مدتی هنوزم این کتابها و بازیها جز سرگرمیهای تو به حساب میان و از بین ...
17 بهمن 1391

جالب .....نه؟؟؟؟؟؟

سلام به دردونه خودم الان درخواب ناز بسر میبری و خونه  ساکت و اروم .....بابا احمد رفته باشگاه مثل همیشه مامانم از این فرصت استفاده میکنه میاد تا برات یادگاری بنویسه ساعت سه و پنجاه دقیقه بعدظهر روز پنجشنبه..... چند وقتیه که دیگه استقلال طلبی شما کاملا خودشو داره نشون میده اصلا دوست نداری کسی کاری برات انجام بده فقط میگی خودم یا ارشیا امان از دست کارات....تا میخوایم یه کار انجام بدیم میگی ارشیا کمک کنه اونم چه کمک کردنی همه چیز بهم میریزی..... وقتی جارو برقی بخوام بکشم بدو بدو میای مامان من کمک کنم .....مجبوریم یه کمکی هم شما به ما بکنی دیگه ..... موقع غذا درست کردن همینطور مامان من هم بزنم ...من درسه (درست بکنم...
12 بهمن 1391

دلم نمیخواد یاد بگیرم مامانی....

این دوردونه خونه ما اصلا علاقه ای به شعر نداره از نوزادی گوشش با شعر و موسیقی آشنا شده ولی باز هم علاقه ای نداره کمی که  بزرگتر شد شعرهای کودکانه براش میخوندم ویا سی دی هایی که شعر همراه با آهنگهای شادو کودکانه داشت هم براش تهیه کردم ولی هیچ علاقه ای به شعر خوندن ویا حتی گوش کردن اون نداره.....مامان خانم دلم نمیخواد شعر بخونم و یا یاد بگیرم چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ٣ تا آهنگ از همه بیشتر دوست داشتی و داری وقتی کوچیکتر بودی عاشق آهنگ سوسن خانم بودی..... البته اینم بگم که کلا همه آهنگها تو خونه و ماشین تعطیل میشه اگه شما تصمیم بگیری موسیقی گوش کنی فقط و فقط سوسن خانم .....   بعد به آهنگ ملودی علاقه پیدا ...
9 بهمن 1391

خوش گذشتن غیر منتظره....

امروز نزدیکای ظهر (ساعت ١١)بابایی چند جا کار داشت میخواست بره بیرون گفت آماده بشین هوا خوبه شما هم با من بیاین من که تو خونه خیلی کار داشتم و باید زود تصمیم میگرفتم که من و ارشیا بریم یا نه ..... وقتی ذوق و شوق ارشیا رو دیدم که میگه بابا کجا میره؟؟؟ من برم با بابایی؟؟؟تصمیم سریع گرفته شد و من و ارشیا با بابایی رفتیم آخه وقتی قیافه گل پسرم دیدم دلم نیومد بگم نه.......خوشبختانه محلی که بابایی اونجا کار داشت کنارش یه پارک بود هوا هم که خوب همه چیز دست به دست هم داد تا به ارشیا خوش بگذره ما تو پارک با گل پسرم بازی کردیم بابا هم رفت تا کاراش انجام بده.......متاسفانه دوربین با خودم نبردم چون فکرش نمیکردم این طوری بشه اما با موبایلم چند تا عکس از ...
8 بهمن 1391

به زبان خودش

ا رشیا دردونه خونه هر جور که دلش بخواد کلمات ادا میکنه به زبان و گفتار خودش .... خلس....( خ فتحه/ل فتحه/س کسره)........یخچال        می توتم..... می افتم..... سنقابال.....( س فتحه/ن ساکن)....چنگال         جمجیل...( ج فتحه/م ساکن)..... زم زی زی.....( ز فتحه/م ساکن).....سیب زمینی شن قابال....( ش فتحه/ن ساکن)....شلغم             سوخال...... سوراخ هن کوش.....( ه کسره/ن ساکن)....پیک نیک قمبولی.....( ق فتحه/م ساکن).....بوقلمون         ...
8 بهمن 1391

لحظه های شیرین زندگی

وقتی نمی تونی یه کاری رو انجام بدی از مامانی کمک میگیری و بعدش میگی ... مرسی کمک کردی به ارشیا...... یا وقتی که برات کارتون میذارم میگی ....مرسی اجازه دادی ارشیا کارتون نگاه کنه.... وقتی غذای مورد علاقت میخوری میگی.... مرسی مامانی غذا پزیدی..... بعدش میگی خدا شکر..... وقتی ازت عکس میگیریم میگی مرسی عکس گرفتین..... اما چند روزی هست که یه جور دیگه رفتار میکنی وقتی میخوای مارو صدا کنی میگی .... مامان عشق................... بابا طلا.........بابا جیگر........ وای که وقتی برای هر کاری تو خونه اینطوری صدام میزنی با اون لحن کودکانت وبا اون صورت ماهت چه حالی میشم من........... هیچ وقت تو دنیای خودم فکر...
8 بهمن 1391