ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

یه روز خوب زمستونی

زمستون و هوای سردش باعث شده که ما کمتر بیرون بریم و بیشتر وقتا خونه ایم فقط برای خرید و کارهای ضروری بیرون میریم برای گردش و تفریح تو این هوای سرد کمتر پیش اومده.....گاهی وقتا هم با ماشین تو سطح شهر میگردیم یه روز تو همین هفته مامان چند تا کار کوچولو داشت هوا هم خوب بود نزدیکهای ظهر رفتیم بیرون تا به کارام برسم موقع برگشتن به خونه پسر قشنگ مامان پرسید مامان کجا میریم؟ مامان جواب داد میریم خونه قشنگم.... شما گفتی خونه نریم مامانا.... گفتم خونه نریم کجا پس بریم پسرم؟؟؟؟ در حالی که به بابا احمد نگاه میکردی گفتی بابایی خونه نروها؟بابا گفت کجا برم پسرم خونه نرم؟؟؟؟ ماکه از این رفتارت متعجب شده بودیم در جواب سوال ما گفتی بریم یه جای خوب ....خ...
7 بهمن 1391

عسل تر از عسل

گل پسرم از عسل خوشش نمیاد مامان برای اینکه شما عسل بخوری وقتی شیر میخوری در طول روز مامان شیر برات گرم میکنه (شیر سرد دوست نداری)داخل اون عسل میریزم وطعمش تغییر میکنه دوست داری و از خوردنش لذت میبری و به قول خودت کیف میده بعد از خوردن میگی مامان خومزه(خوشمزه)بود کیف داد مرسی.....البته بیشتر به خاطر شیر خوردن تشکر میکنی اگه بفهمی عسل ریختم نمیخوری......                                                 &n...
4 بهمن 1391

یه هنرمند تو خونه ماست....

ارشیا عاشق کاردستی درست کردن..... میشه گفت در طول هفته دو تا سه بار و شاید هم بیشتر مامانی اگه کاری نداشته باشه با نفسم ،پسر گلم ،کاردستی درست میکنیم.....خیلی دوست داره قیچی کردن و چسب زدن هنرمند مامان ....فدات بشم با این هنرای قشنگت.....تازه نظرم میده هنرمند خونه ماچی کار کنیم کجارو قیچی کنیم ....کجا رو چسب بزنیم....آخر کار یه طرحی درمیاد که خودمونم نمیتونیم بفهمیم چی درست کردیم........خلاصه اینکه کلی مامانی با این هنرمندش خوش میگذرونه این چند ساعت.....در مورد موضوعات مختلف حرف میزنیم.....میخندیم..... به هم عشق میدیم..... برای خستگی در کردن چیزی میخوریم ویا همدیگرو میبوسیم....گاهی وقتا وسط کار بازی میکنیم......و قیچی.... چسب ..... تا یه هن...
4 بهمن 1391

خیلی برام عزیزی

گل پسرم... قند عسلم ....چقدر قشنگ احساسش بیان میکنه ..... خیلی پسر عاطفی و مهربونی هستی..... خیلی راحت دوست داشتن آدمهارو خالصانه و ناب به زبون میاره....زمان ومکان مشخصی برات وجود نداره تو هر شرایطی که باشی حتی موقعی که دعوات کردم داری گریه میکنی سریع خاموش میشی و میچسبی به مامان و بغلم میکنی و من و میبوسی.... حتی از جمله های دوست داشتنی هم استفاده میکنی موقع بازی کردن... یا کارتون تماشا کردن .....یا خوابیدن ..... و تو هر موقعیت دیگه ای....مثلا میگی خیلی دوسی دارم بابارو...... یا مامان عاشقتم..... یا خیلی راحت بغل میکنی و بوسه بارونشون میکنی .....                ...
4 بهمن 1391

عشق پاک..........

ارشیا و دایی رضا عاشق همدیگه اند.... ارشیا خیلی خیلی داییشو دوست داره یه عشق پاک و خالص هر چی از این دوست داشتن بگم کم گفتم اصلا یه جور عجیبی اونو دوست داره.... تنها کسی که دوست داشتنش عاشقانست فقط داییش.... البته دایشم خیلی ارشیل رو دوست داره......امروز دایی رضا زنگ زد که با ارشیا صحبت کنه اما ارشیا خواب بود یه کم با هم صحبت کردیم و خداحافظی کرد چند ساعت بعد که ارشیا از خواب بیدار شد مامان به ارشیا گفت.... ارشیا مامانی دایی رضا زنگ زد خواب بودی.... بعدش ارشیا گفت مامانی زنگ بزن حرف بزنم با دایی من تماس گرفتم ...... مکالمه ارشیا با دایی.... سلام دایی رضا...... سلام عسلی.... خوبی عشقم؟ اره خوبم.... تو خوبی عزیزم؟ اره من خوب...
4 بهمن 1391

مادر بزرگ

مادر بزرگ مهربونم یه جای خوش آب و هوا نزدیک شهرمون کرج تو یه روستای کوچیک زندگی میکنه و وقتی هوا سرد میشه اواسط پاییز میاد پیش بچه ها و نوهاش به قول خودش میاد شهر...... مادرم هفته پیش زنگ زد و گفت مادر بزرگم اومده خیلی خوشحال شدم دلم براش خیلی تنگ شده بود مدتها بود که ندیده بودمش بعدظهر وقتی ارشیا از خواب بیدار شد آماده شدیم و رفتیم خونه مامانم دیدن مادربزرگم فکر میکردم اگه ارشیا مادر بزرگم ببین غریبی کنه چون خیلی وقته که ندیدتش و زمانی هم که دیدتش کوچیک بوده با این تصور رفتیم دیدنش.... وقتی ارشیا از در وارد خونه شد رفت پیشش دست داد سلام کرد وبعدش اونو بغل کردو بوسید مادر بزرگم بغلش کرد بوسش کرد بهش گفت تو منو میشناسی ارشیا خیلی راحت ...
26 دی 1391

سه هفته تاخیر

با شرمندگی خیلی زیاد تقریبا سه هفته شده که مامانی سراغ وبلاگت نیومده علتشم متاسفانه قطع اینترنت از سوی مخابرات منطقه محل زندگیمون بود چدین بار تماس تلفنی گرفته شد و بابا احمد حتی حضوری هم به مخابرات رفت و فقط اعلام میشد مشکل از ماست در حال درست شدن است و این قضیه سه هفته طول کشید تا بالاخره سیستم اینترنتی وصل شد اما چه وصل شدنی با کلی دردسر سیستم باز میشه با کلی تاخیر و........همچنان ادامه دارد....... پسسسر گللللللم شرمننننننندهههههههههه ...
26 دی 1391

اتفاقات این چند وقته......

تو این چند هفته که اینترنتمون قطع بود متاسفانه مامان هم سرمای شدیدی خورده بود و چند روزی رو خونه استراحت میکرد خیلی مراقب بودم که شما سرما نخورین و خدا رو شکر این اتفاق نیوفتاد حسابی مامان حالش بد بود و با خودم فکر میکردم اگه این ویروس شما و بابایی یگیرین چه خواهد شد ........ ولی با کارهایی که مامان تو خونه انجام میدادو مراقبت از خودش خوشبختانه شماها مریض نشدین.... یههههههههههههه     اتفااااااااااااااااااااااااق قشنگگگگگگگگگگگ روز اول سرماخوردگی مامان که خیلی حالم بد بود بابا احمد صبح باید جایی میرفتند و کار داشتن قول دادن زود بیان خونه که مامان حالش خوب نبود خوابیده بودم که شما از خواب بیدار شدین مامان مجبور ش...
26 دی 1391

عشق پایانی نداره....

گاهی وقتا با خودم فکر میکنم نی نی ها مفهوم عشق میفهمن یعنی یه بچه دو ساله میفهم عشق یعنی چی؟؟؟؟؟دوست داشتن از دید این کوچولو ها چقدر عمیق خالص و ناب؟؟؟؟؟؟ارشیا دردونه مامان تازگیها رفتارش سرشار از عشق و محبت کارایی میکنه حرفهایی میزنه که من گاهی اوقات متعجب میمونم از این همه فهمیدن و ما بزرگترها فکر میکنیم هنوز این نی نی های ناز کوچیکن برای درک این مفاهیم..... گل پسر مامان خیلی با محبت....دلش وقت برای کسی تنگ میشه با سادگی تمام میگه.... مثلا ....مامان دایی رضا کجاست؟؟؟؟؟مامان میگه سر کار ارشیا میگه دوسش دارم دایی رو ..... وبه همین سادگی احساسش بیان میکنه ..... (ارشیا عاشق دایی رضاش)و جالب اینجاست اگه ما خونه مامان بزرگ باشیم وقتی د...
12 دی 1391